معرفه

متن اصلی به معرفی یک مفهوم یا موضوع خاص می‌پردازد و سعی دارد تا جزئیات آن را به خواننده منتقل کند. در این راستا، نکات کلیدی و اصلی که به درک بهتر این مفهوم کمک می‌کند، به طور واضح و مختصر بیان می‌شود. در تحلیل این محتوا، تأکید بر اهمیت و تأثیرات این مفهوم در زمینه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مورد توجه قرار می‌گیرد. همچنین، چالش‌ها و فرصت‌هایی که ممکن است در پی این مفهوم به وجود آید، به دقت بررسی می‌شود. این بررسی به خواننده این امکان را می‌دهد که علاوه بر آشنایی با مفهوم، درک عمیق‌تری از زمینه‌های مرتبط با آن پیدا کند. در نهایت، این محتوا به نوعی فراخوانی است برای تفکر و بررسی بیشتر در مورد ابعاد مختلف این مفهوم و تأثیرات آن بر زندگی روزمره افراد.

لغت نامه دهخدا

معرفه. [ م َ رِ ف َ ] ( ع اِمص ) معرفة. معرفت. رجوع به معرفة و معرفت شود. || ( اِ ) ( اصطلاح دستوری ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد؛ مثلاً اگر کسی به مخاطب خود بگوید: «عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم » مقصود این است: خانه و دکانهائی را که شما اطلاع دارید... ( از دستور قریب و بهار و... ج 1 ص 23 ). معرفه به صورتهای ذیل در فارسی به کار می رود: 1- به صورت اسم جنس با قرینه: «مردی در بیابان دچار گرگی شد. مرد با گرگ جنگید و سرانجام گرگ را کشت ». 2- گاه اسم را با «آن » و «این » معرفه سازند: «گفت بروو این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد». 3- در زبان تخاطب با الحاق «-ه » معرفه سازند: «اسبه را خریدم »، «خانهه را فروختم ». و رجوع به فرهنگ فارسی و معرفه و نکره تألیف دکتر معین صص 57-78 شود.

فرهنگ معین

(مَ رَ فِ ) [ ع. معرفة ] (اِ. ) اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد مثلا اگر کسی بمخاطب خود بگوید: عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم. مقصود این است: خانهای را که شما اطلاع دارید فروختم و دکانهایی را که میشناسید خریدم. توضیح معرفه بصورتهای ذیل در فارسی بکار میرود: ۱ - صورت اسم جنس با قرینه: مردی در بیابان دچار گرگی شد. مرد با گرگ جنگیده و سرانجام گرگ را کشت. ۲- گاه اسم را با آن و این معرفه سازند: گفت: برو و این زن را بیاور. او بشد و زن را پیش طالوت آورد. گفت: توب. او آنست که بدان شارستان جباران شود. ۳ - در زبان تخاطب با الحاق ه ( آ در شمال ایران و ا در مرکز ) یا - ی معرفه سازند: اسبه را خریدم. خانهه را فروختم مردی امروز آمد. ( این یائ یائ و حدت و نکره نیست ).
معرفه معرفت

ویکی واژه

معرفة
اسمی است که نزد شنونده معلوم و آشکار باشد.
شناسا، آشنا

جملاتی از کلمه معرفه

مرا که صاحب حالم به معرفت بشناس چرا که معرفه باید به واجبی ذوالحال
کاف کفر ای دل بحق المعرفه خوشترم آید زفای فلسفه
علم نارنجات و سحر و فلسفه گرچه نشناسند حق المعرفه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم