معاودت

معاودت که ریشه در زبان عربی دارد، در ادبیات و زبان فارسی به معنای بازگشتن، عود، رجعت، مراجعت و بازآمدن به کار رفته است. این مفهوم، صرفاً یک حرکت فیزیکی از مکانی به مکان دیگر نیست، بلکه حامل بار معنایی عمیقی از اتمام یک سفر، دوره یا وضعیت و آغاز مجدد مسیر اولیه است. در متون کلاسیک فارسی، به‌ویژه در اشعار و نثر تاریخی، از این واژه برای تأکید بر قطعیت یک بازگشت یا لزوم مراجعت به اصل و منشأ استفاده می‌شده است؛ گویی که هر سفری، هرچند طولانی و پرفراز و نشیب، در نهایت به نقطه آغازین خود ختم خواهد شد. این مفهوم، پیوندی ناگسستنی با چرخه طبیعت و تکرار دارد، از بازگشت فصول تا مراجعت مسافر به دیار خود.

در بافتار زبان رسمی و نوشتار فاخر، معاودت جایگاه ویژه‌ای یافته و اغلب برای اشاره به بازگشت مقام‌ها، سفرا، یا بازگشت یک جریان فکری به مبادی اولیه خود به کار می‌رود. استفاده از این واژه به جای معادل‌های ساده‌تر مانند بازگشت، سطح اعتبار و رسمیت متن را ارتقا می‌بخشد و خواننده را به درک عمیق‌تر زمینه کلام فرامی‌خواند. در اسناد حقوقی یا اداری، مراجعت یا عودت مصطلح‌تر است، اما معاودت بار ادبی و تاریخی قوی‌تری را حمل می‌کند که آن را برای متون تاریخی، گزارش‌های رسمی با لحن ادبی، یا ادبیات کلاسیک مناسب می‌سازد. این واژه، بازگشتی همراه با وقار و در نظر گرفتن تمامی تجربیات طی شده در غیاب را تداعی می‌کند.

لغت نامه دهخدا

معاودت. [ م ُ وَ / وِ دَ ] ( از ع، اِمص ) بازگشتن. ( غیاث ). عود و رجعت و بازگشت. ( ناظم الاطباء ). مراجعت. بازآمدن. بازگشتن. رجوع. رجعت. بازگشت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و حجت برگرفتند که اگراو را معاودتی باشد خون او مباح بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). و باز اعمال خیر و ساختن توشه آخرت از علت گناه از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ). چون امیر ناصرالدین از معاودت او خبر یافت به دلی قوی و امیدی فسیح رایات اسلام به استقبال او روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 40 ). چون ایلک خان از این حال آگاه شد لشکر جمع آورد و عزم معاودت مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 219 ). از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 329 ). به وقت معاودت سلطان از غزوه قنوج دست تطاول به اذناب حاشیت او یازیده مشغول شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 424 ).
- معاودت افتادن؛ بازگشتن. مراجعت کردن: و چون از آن وجهت که میعاد معاد ظاهر آن جاست معاودت افتاد بدین خطه... همه روز خطبه آخرین می سراید. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134 ). و رجوع به معاودة شود.
- معاودت ساختن؛ رجعت کردن. ( ناظم الاطباء ). بازگشتن.
- معاودت کردن؛ بازگشتن. مراجعت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. ( چهارمقاله ص 125 ).
معاودة. [ م ُ وَ دَ ] ( ع مص ) دیگرباره با کاری بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). عِواد. بازگشتن به اول کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بازگشتن به کار اوّل. ( از اقرب الموارد ). بازگشتن به اول چیزی. ( ناظم الاطباء ). || باز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): عاودته الحمی معاودة و عواداً،دوباره برگشت تب او. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاودت شود. || مرة بعد اخری خواستن چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دوباره سؤال کردن از کسی مسأله را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی را عادت خود قراردادن. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).

فرهنگ معین

(مُ وَ دَ ) [ ع. معاودة ] (مص ل. ) رجعت، بازگشت.

فرهنگ عمید

بازگشتن، برگشتن.

فرهنگ فارسی

بازگشتن، برگشتن
۱ - ( مصدر ) بازگشتن عود کردن. ۲- ( اسم ) بازگشت عود.

ویکی واژه

معاودة
رجعت، بازگشت.

جمله سازی با معاودت

زخدمت پدر خود به چشم خون آلود دوباره جانب میدان معاودت فرمود
باز معاویه اعتذار معاودت و التماس صلح کرد و صد هزار درم بذل صلح فرستاد و بنیاد عهد نهاد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال پی ام سی فال پی ام سی فال درخت فال درخت