مطموس واژهای در زبان عربی است که به معنای «محو شده»، «نابود شده» یا «از بین رفته» به کار میرود. این واژه در متون ادبی، دینی و فلسفی به کار میرود و به حالتی اشاره دارد که چیزی به طور کامل از بین رفته یا محو شده است.
کاربردها و معانی
محو شدن: به معنای از بین رفتن یا ناپدید شدن، به ویژه در زمینههای فلسفی یا عرفانی به کار میرود. به عنوان مثال، در متون صوفیانه ممکن است به حالتی اشاره شود که انسان از خود و هویت فردی خود محو میشود و به یک وحدت با خدا میرسد.
نابود شدن: در متون دینی، ممکن است به شرایطی اشاره کند که یک قوم یا ملت به خاطر اعمال ناشایست خود مورد عذاب قرار میگیرد و از بین میرود.
استفاده ادبی: در شعر و ادبیات، این واژه ممکن است به توصیف حالات عاطفی، مانند غم یا اندوه، به کار رود. به عنوان مثال، شاعر ممکن است از «مطموس» برای بیان احساساتی استفاده کند که ناشی از از دست دادن چیزی ارزشمند است.
مطموس. [ م َ ] ( ع ص ) نابینا.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). طمیس. ( اقرب الموارد ). و رجوع به طمیس شود.
- مطموس العین؛ دجال، بدان جهت که یک چشم را نشان ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
|| ناپدیدشده. ( زمخشری ). ناپدید. محوشده. ناپیداگشته. مدروس. پاک گردیده ( خط و اثر و جز آن ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): چه وقایع و حوادث به مرور شهور و ایام و امتداد دهور و اعوام آن را مدروس و مطموس می گرداند. ( جامع التواریخ رشیدی ).
چاه ساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک آب شده.سنائی.سرمای سخت برخاست و جاده ها مطموس گشت و از سر ضرورت روی از آن نواحی بتافت و به غزنه آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349 ). و به مرو آمد تا به راه بیابان رود و ودیقه تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294 ). || روشنایی بشده ( نجوم ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
نور افلاک در نهاد قدم
کنی از راه عاشقان مطموس.سنائی.|| ( در اصطلاح عروض ) چون فا از فاع لاتن مفروق الوتد منشعب گردد، فع بجای آن نهند و آن جزو را مطموس گویند. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - محو شده، تباه شده. ۲ - ناپدید شده، گم گشته. ۳ - دور شده. ۴ - در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن » بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع » به جای آن به نهی و «فع » چون از این «فاع لاتن » خیزد آن را
۱. (ادبی ) ویژگی پایه ای که در آن فع از فاعلاتن مانده است، ناپدیدشده، گم شده.
۲. [قدیمی] دور شده.
۳. [قدیمی] نابینا.
ناپدیدشده، گم شده، دورشده، نابینا
( اسم ) ۱ - محو شده تباه شده. ۲ - ناپدید شده گم گشته. ۳ - دور شده. ۴ - طمس آنست که ازین فاع لاتن بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود فابماند فع بجای آن بنهی و فع چون از این فاع لاتن خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده از بهر آنکه بدین زحاف ازین جزو بیش از اثری نمی ماند.
محو شده، تباه شده.
ناپدید شده، گم گشته.
دور شده.
در علم عروض طمس آن است که از این «فاع لاتن» بعد از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط شود «فا» بماند، «فع» به جای آن به نهی و «فع» چون از این «فاع لاتن» خیزد آن را مطموس خوانند یعنی ناپدید کرده، از بهر آن که بدین زحاف از این جزو بیش از اثری نمیماند.