مطلع در زبان فارسی به معنای محل یا زمانی است که خورشید یا سایر ستارگان از آنجا برمیخیزند. این واژه به نقاطی اطلاق میشود که در آنها آفتاب یا ستارهها به طور خاص ظاهر میشوند، به عبارت دیگر، میتوان گفت که مطلع به محلی اشاره دارد که در آن نور خورشید به زمین میتابد و روز آغاز میشود. در واقع، مطلع نه تنها به مکان مشخصی اطلاق میشود، بلکه به مفهوم زمانی نیز مرتبط است و نشاندهنده دوران آغازین روز و ظهور نور است. این واژه در ادبیات و متون مختلف به عنوان نمادی از امید و آغاز تازه نیز به کار میرود. در زبان عربی و فارسی، به عنوان جایی که نور و روشنی در آنجا پدیدار میشود، به خوبی شناخته شده است. جالب است که واژه مطلع به صورت جمع نیز به کار میرود و میتواند به معانی متعدد دیگری چون مشرق یا مکانهای دیگر اشاره کند که در آنها نور آغاز میشود.
مطلع
لغت نامه دهخدا
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] ( ع اِ ) جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( ناظم الاطباء ). جای برآمدن خورشید و ستارگان. ( از اقرب الموارد ). جای برآمدن خورشید. ج، مطالع. ( مهذب الاسماء ). آنجا که آفتاب یا ستاره دیگر برآید. مشرق. جای بر آمدن خورشید و یا سایر ستارگان. محل طلوع، دمیدنگاه. ج، مطالع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): حتی اذابلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. ( قرآن 90/18 ).
به مطلع خرد ومقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ).ای تماشاگاه جانها، طرف لاله ستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.خاقانی.مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه شاهی صدف گوهرزای.سعدی.چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.سعدی. || جای طلوع. جای ظهور: آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود و غزنین که مطلع سعادت و منشاء سیادت و مستقر... دولت است به من بازگذاری. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ). || زمان بر آمدن. هنگام سر زدن آفتاب و ماه و فجر و جز آن: سلام هی حتی مطلع الفجر. ( قرآن 5/97 ). || آغاز. شروع: و مآثر ملکانه که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجا می آورده است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 9 ). ایزد تبارک و تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. ( کلیله،ایضاً ص 27 ).
قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد.نظامی. || جای برآمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نردبان و پایه ای که از آن بالا روند. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح عرفانی ) عبارت از مقام شهود متکلم است در وقت تلاوت آیات کلام او که متجلی است به صفت که مصور آن آیت است. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ). || مجازاً بیت اول از غزل و قصیده که هر دو مصراع قافیه داشته باشند. ( غیاث ). به اصطلاح شعرا بیت اول از غزل و قصیده را مطلع و بیت دوم را حسن مطلع و بیت آخر را مقطع خوانند و با لفظ گفتن و کردن و جستن [ ج َ ] مستعمل است. ( آنندراج ). بیت اول قصیده و یا غزل که هر دو مصراع آن دارای قافیه باشد و «از مطلع تا مقطع» یعنی از آغاز تا انجام. ( ناظم الاطباء )
فرهنگ معین
(مُ طَّ لِ ) [ ع. ] (اِفا. ) آگاه، باخبر.
فرهنگ عمید
۲. جا یا جهت طلوع ستارگان.
۳. آغاز کلام.
۴. (ادبی ) نخستین بیت غزل یا قصیده.
دانا و آگاه به کاری یا امری، بااطلاع.
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) اطلاع دارنده. ۲ - ( صفت ) آگاه باخبر با اطلاع: ابونصر کندری برملک و اقف و مطلع بود.۳- مشرف بازرس. ۴ - مقام شهود متکلم است در و قت تلاوت آیات کلام حق جمع: مطلعین.
دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت به معنای جایِ برآمدن) اصطلاحی در شعر. نخستین بیتِ قصیده یا غزل. گاه، توسعاً به چند بیت آغازین قصیده و غزل نیز اطلاق می شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَطْلِعَ: محل طلوع
معنی مَطْلَعِ: زمان طلوع
معنی تَطَّلِعُ: مطلع می شوی (در عبارت "تَطَّلِعُ عَلَیٰ خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ") -برآید و چیره شود(در جمله "تَطَّلِعُ عَلَی ﭐلْأَفْئِدَةِ "،اطلاع و طلوع بر هر چیز به معنای اشراف بر آن چیز، و ظاهر شدن آن است )
ریشه کلمه:
طلع (۱۹ بار)
ویکی واژه
جای برآمدن آفتاب.
مطال
نخستین بیت غزل یا قصیده.
آگاه، باخبر.