مزنم

لغت نامه دهخدا

مزنم. [ م ُ زَن ْ ن َ] ( ع ص، اِ ) شتران ریزه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اشتر خرد. ( مهذب الاسماء ). || پسرخوانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کسی که خود را به قومی بچسباند و از ایشان نباشد. ( ناظم الاطباء ). || شتر که پاره ای از گوش آن بریده معلق گذاشته باشند: بعیر مزنم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || چیزی اندک: شی ةء مزنم. ( مهذب الاسماء ).

جمله سازی با مزنم

به بی بری مزنم طعنه کز هزار چمن قضا گذاشته این جا بیادگار مرا
ناظرا کارد به پهلو مزنم نه توئی رستم و من سهرابم
چندین مزنم اگر نه چنگم ور میزنیم نخست بنواز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مطلقه یعنی چه؟
مطلقه یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
خویش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز