مدرک

مدرک

مدرک به‌طور کلی به هر نوع گواهی، سند یا مستنداتی اطلاق می‌شود که به‌منظور اثبات یک ادعا، حق یا وضعیت خاص ارائه می‌شود. این مدارک در زمینه‌های مختلف به اشکال و معانی متفاوتی وجود دارند.

در زمینه آموزشی: مدرک به گواهی‌نامه‌ای اطلاق می‌شود که نشان‌دهنده اتمام یک دوره تحصیلی است. این می‌تواند شامل مدرک دیپلم، لیسانس، فوق‌لیسانس، دکتری و… باشد. همچنین گواهی‌نامه‌ای که نشان‌دهنده تخصص یا مهارت در یک حوزه خاص است، مانند گواهی‌نامه‌های حرفه‌ای (مثلاً مدرک مربیگری، زبان و…).

در زمینه حقوقی: به مدارکی اطلاق می‌شود که در دادرسی‌ها به عنوان شواهد و دلایل برای اثبات یا رد یک ادعا ارائه می‌شوند. آن‌ها می‌توانند شامل اسناد، شهادت شهود، گزارش‌های کارشناسی و… باشند.

در زمینه شغلی: به گواهی‌نامه‌هایی اطلاق می‌شود که نشان‌دهنده مهارت یا صلاحیت فرد در انجام یک شغل خاص است. این مدارک معمولاً توسط نهادهای معتبر صادر می‌شوند و می‌توانند در استخدام یا ارتقاء شغلی موثر باشند.

در زمینه مالی: به مستنداتی اشاره دارد که نشان‌دهنده وضعیت مالی یا تراکنش‌های مالی یک فرد یا سازمان است، مانند صورت‌حساب‌ها، قراردادها و گزارش‌های مالی.

در زمینه هویتی: به مدارکی اطلاق می‌شود که هویت یک فرد را اثبات می‌کند، مانند شناسنامه، کارت ملی، پاسپورت و… .

لغت نامه دهخدا

مدرک. [ م ُ رَ ]( ع ص ) دریافته. یافته شده. ( یادداشت مؤلف ). ادراک شده. ( فرهنگ فارسی معین ). مدرک آن است که مر او را اندریابند. ( جامع الحکمتین از فرهنگ فارسی معین ). نعت مفعولی است از ادراک. رجوع به ادراک شود:
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.ناصرخسرو.|| رسیده. پخته. مقابل فَج. ( یادداشت مؤلف ): ادرک الشی ُٔ؛ بلغ وقته. یقال ادراک الثمر اذا انضج و القدر اذا بلغت اناها. ( اقرب الموارد ). || زمان و مکان ادراک. ج، مدارک. ( ناظم الاطباء ). حوزه ادراک: چون گورخر از مدرک بصر غایب شد. ( سندبادنامه ص 253 ). || آنچه به وسیله حواس باطنی ادراک شود. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی اول و ترکیبات مدرک شود.
- مدرک بالذات؛ در فلسفه، آنچه بالذات دریافته شود و آن صور حاضر در عقل است. رجوع به فرهنگ علوم عقلی و نیز رجوع به اسفار ملاصدرا ج 3 ص 54 و مجموعه دوم مصنفات سهروردی ص 111و فرهنگ فارسی معین و حکمت اشراق ص 111 و 113 شود.
- مدرک بالعرض؛ در فلسفه، علم حصولی است که مدرک بالعرض است و به واسطه صوری که از اشیاء نزد عقل موجود است ایجاد شود. ( از فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین ).
- مدرک لنفسه؛ مدرک بالذات. رجوع به سطور بالا شود.
مدرک. [ م ُ رَ ] ( ع مص ) ادراک. درک. ( از متن اللغة ). رجوع به ادراک شود.
مدرک. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) دَرّاک. مدرکة. کثیرالادراک. ( متن اللغة ). فهمنده. رسنده. دریابنده. ( غیاث اللغات ): رجل مدرک؛ نیک دریابنده. ( منتهی الارب ). ادراک کننده. یابنده. آنکه دریابد. نعت فاعلی است از ادراک. رجوع به ادراک شود. || بالغ. به مردی رسیده. ( یادداشت مؤلف ): ادرک الغلام و الجاریة؛ بلغا. ( اقرب الموارد ). رجوع به ادراک شود. || خدای تعالی که دریابنده همه امور است، از صفات ثبوتی خداست. ( از فرهنگ فارسی معین ): پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر... ( اوصاف الاشراف از فرهنگ فارسی معین ). || کسی را گویند که جمع رکعات نماز را با امام بجای آورده باشد.هوالذی ادرک الامام بعد تکبیرةالافتتاح. ( تعریفات ).
مدرک. [م َ رَ ] ( ع اِ ) سند. دلیل. حجت. سند مکتوب یا دلیل ملموس و مشهودی که برای اثبات دعوی به محکمه و قاضی عرضه کنند. ج، مدارک. نیزرجوع به مدارک شود. || مأخذ. منبع. کتاب و نوشته ای که مطلبی از آن نقل شده است. ج، مدارک.

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع. ] (اِ فا. ) دریابنده، درک کننده.
(مَ رَ ) [ ع. ] (اِ. ) دلیل، سند، مأخذ. ج. مدارک.، ~ تحصیلی نوشته ای رسمی که نشان می دهد شخصی دورة تحصیلی معینی را گذرانده است.، ~ ِ تخصصی نوشته ای که نشان می دهد شخصی تخصص در یک رشته عم لی یا فنی را گذارنده است.

فرهنگ عمید

۱. سند یا نوشته ای که دلیل چیزی است: مدرک تحصیلی.
۲. آنچه وجود چیزی را تٲیید می کند: مدرک جرم.
۳. [قدیمی] ادراک شدنی، قابل درک.
کسی که چیزی را درک می کند، دریابنده.

فرهنگ فارسی

زمان ومکان ادراک، به معنی سند هم میگویند، مدارک جمع
( اسم ) ۱ - ادراک کننده دریابنده. ۲ - خدای تعالی که دریابند. هم. امور است ( از صفات ثبوتی ): پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر مرید متکلم...
عبدالله شیرازی متخلص به مدرک

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم کتابداری و اطلاع رسانی] ← دبیزه

جملاتی از کلمه مدرک

عنقای عقل مدرک و سیمرغ و هم ناس در اولین دریچه آن درگه از هراس
فقیه و چشمهٔ کوثر، من و لعل لب ساقی به قدر خویشتن هر کس که بینی مدرکی دارد
خاطر مدرک دستور و جهانبان و حجاب دیده روشن خورشید و جهانتاب و سبل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فرشتگان فال فرشتگان فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ