محروم به معنای عدم دسترسی به خیر و نیکی است. این اصطلاح به افرادی اطلاق میشود که از مزایای زندگی بیبهرهاند و به نوعی از نعمتها و فرصتها محروم ماندهاند. افرادی که در زندگی خود از علم و دانش دورند یا از مطالعه و یادگیری بازماندهاند، جزو این دسته محسوب میشوند. همچنین، این واژه به کسانی اشاره دارد که در زمینه مالی به پیشرفت نمیرسند و نمیتوانند به درآمد و دارایی خود بیفزایند. این افراد ممکن است به دلیل شرایط اجتماعی یا اقتصادی نتوانند به موفقیتهای لازم دست یابند. در کل، محرومیت به نوعی بدبختی و عدم دسترسی به امکانات و منابع زندگی اشاره دارد که افراد را از دستیابی به خوشبختی و موفقیت بازمیدارد. جمع این کلمه، محرومین، به گروههایی اشاره دارد که با چالشهای مشابهی در زندگی مواجهاند و این وضعیت میتواند تأثیر عمیقی بر کیفیت زندگی آنها بگذارد.
محروم
لغت نامه دهخدا
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.خسروانی.اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه می باشد و خداوندان این صنایع محروم. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). و هر جانوری که در اینکارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. ( کلیله و دمنه ). آنجا که جهانی از تمتع آب و نان... محروم شده باشند. ( کلیله و دمنه ). اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد... به منزلت درویشی باشد از لذات دنیا محروم. ( کلیله و دمنه ).
گوید از دیدن حق محرومند
مشتی آب و گل روزی خوارش.خاقانی.حیرانم از سپهر چه حیران که مست نیز
محرومم از زمانه چه محروم خوار هم.خاقانی.مظلومم از زمانه و محرومم ازفلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.خاقانی.ندانید که اهل فضل همیشه محروم باشند. ( گلستان سعدی ).
- محروم داشتن از خیر و فایده؛ بی نصیب و بی بهره کردن:
لاف تو محروم میدارد ترا
ترک آن پنداشت کن، در من درآ.مولوی.- محروم ساختن؛ محروم داشتن.بی نصیب کردن:
ترک حیوانی به حیوانات جان بخشیدن است
خویش را محروم می سازی از این احسان چرا.صائب.- محروم شدن؛ بازداشته شدن از خیر و فایده. بی نصیب شدن:
ای دوست اگر نصیحتم می شنوی
مگرای به راستی که محروم شوی.جمال الدین عبدالرزاق.کدام سایل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل.سعدی.و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مأیوس می شدند. ( تاریخ قم ص 2 ).
- محروم کردن؛ محروم داشتن:
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم.سعدی.دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.سعدی.ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
به این سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بی بهره، بی نصیب.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - بازداشته شده از نیکی و خیر و فایده بی نصیب بی بهره: و از مطالع. آن طلبه و اهل علم محروم بودند. ۲ - کسی که مال او نیفزاید. ۳ - آنکه کسب کردن نتواند. ۴ - بدبخت جمع: محرومین.
ویکی واژه
privo
بی نصیب، بی بهره.
جمله سازی با محروم
از شراب و کباب محرومیم دل بریان و چشم گریان کو
بر صورت سنگین بزند روح پذیرد حیف است کز این روح تو محروم بمانی
محروم ز یار روزگاری جز این تک و پو نداشت کاری