محجوج

لغت نامه دهخدا

محجوج. [ م َ ] ( ع ص ) مقصود. ( آنندراج ).
- رجل محجوج؛ ای مقصود. ( منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
|| آمد و رفت کرده شده. || خانه کعبه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل.

فرهنگ عمید

۱. مطلوب، مقصود.
۲. ویژگی آن که با حجت و دلیل مغلوب شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که بوسیل. حجت و برهان مغلوب شده مغلوب بدلیل:... اگر از دیو محجوج دمر جوح آید او را هلاک کند.
مقصود

ویکی واژه

کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل.

جمله سازی با محجوج

ذلک الکتاب: ذلک بمعنی هذا میگوید این نامه و معلوم است در لغت عرب که هذا آن اشارتست که فرا چیز موجود توان گفت دلیل است این و نظایر این هر جای که «هذَا الْقُرْآنُ» گفت که قرآن بزمین است و موجود، و حاصل بحقیقت، و خلق بموجود محجوج‌اند نه بمعدوم.
قوله تعالی: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی‌ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهای قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وی است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعی است. جای دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
عَلَیْهِمْ از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروم‌اند و پس ببلا محجوج.