متعاقب

در زبان فارسی، واژه متعاقب به جایگاهی اشاره دارد که در آن، امری یا شخصی، به دنبال و در پیِ امری یا شخصی دیگر در حرکت است. این مفهوم، بر پیوستگی و توالیِ رویدادها یا اشخاص تأکید دارد؛ گویی زنجیره‌ای نامرئی، هر جزء را به جزء پیش از خود و پس از خود متصل می‌سازد. "متعاقب" بدین سان، بیانگر نظم و ترتیبی است که در آن، هیچ گسستی وجود ندارد و هر گام، ادامه‌ی منطقی گام پیشین است. این واژه در معنایی دقیق‌تر، بر تقدم و تأخر دلالت می‌کند. زمانی که گفته می‌شود چیزی متعاقب چیز دیگر رخ داده است، به این معناست که وقوع آن، پس از وقوع امری دیگر صورت گرفته و بر آن مترتب شده است. این توالی، می‌تواند در زمان، مکان، یا حتی در سلسله مراتب اهمیت بروز کند. درک این مفهوم، به ما کمک می‌کند تا روابط علی و معلولی و جریان منطقی پدیده‌ها را بهتر بفهمیم و چگونگی شکل‌گیری یک فرآیند را از ابتدا تا انتها ترسیم نماییم.

لغت نامه دهخدا

متعاقب. [ م ُ ت َ ق ِ] ( ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). در پی و متوالی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پی در پی. || از همه عقب تر و آخرتر. ( ناظم الاطباء ).
- متعاقب هم؛ ازپس هم. ( ناظم الاطباء ).
متعاقب. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) از پی آمده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ق ) عقب. دنباله. ( فرهنگ فارسی ایضاً ): متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته. ( مجمل التواریخ گلستانه، از فرهنگ فارسی ایضاً ).

فرهنگ معین

(مُ تَ قِ ) [ ع. ] (اِفا. ) از پی هم آینده.

فرهنگ عمید

پی درپی.
* متعاقبِ: پس از، در پیِ.

فرهنگ فارسی

کسی که پشت سردیگری برود، ازپی آینده
( اسم ) آنکه پشت سر دیگری رود از پی رونده جمع: متعاقبین.

جمله سازی با متعاقب

همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین همیشه تا متوالی بود خزان و بهار
به دوست کامی می در ده و چنان می خور که می‌رسد متعاقب به یک دگر بوسه
سعادت ابدی باد قسم ایامت همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین