مبین

مبین

معنی اسم:

مبین یک اسم پسرانه با ریشه عربی است و به معانی زیر اشاره دارد:

روشن، آشکار کننده، روشنگر، آشکار، هویدا، نورانی و پیدا.

مبین همچنین یکی از نام‌های خداوند یکتا در قرآن کریم است که به معنای «روشنگر» و «آشکار کننده» نیز به کار می‌رود.

افراد با این نام به عنوان کسانی شناخته می‌شوند که در زندگی خود به روشن‌گری و آگاهی‌بخشی اهمیت می‌دهند. این اسم به دلیل معانی مثبت و زیبا، در میان خانواده‌ها محبوبیت دارد و می‌تواند نمادی از شخصیت‌های بزرگوار و آگاه باشد.

استفاده در فلسفه:

در فلسفه و به ویژه در منطق ارسطویی، مبین به قضیه‌ای گفته می‌شود که می‌تواند درست یا نادرست باشد. این نوع قضایا به عنوان خبری شناخته می‌شوند، زیرا محتوای آن‌ها اطلاعاتی درباره موضوع ارائه می‌دهد. به عبارت دیگر، یک قضیه مبین می‌تواند حقیقت یا کذب بودن یک موضوع را بیان کند. الفاظ مرتبط با این مفهوم در منطق به بررسی و تحلیل این نوع قضایا می‌پردازند و به روشن‌تر شدن موضوعات کمک می‌کنند.

استفاده در ریاضیات:

مُبَیِّن (Discriminant) عددی است که از یک چندجمله‌ای به دست می‌آید و اطلاعاتی درباره ریشه‌های آن ارائه می‌دهد. اگر مُبَیِّن مثبت باشد، دو ریشه متفاوت و حقیقی دارد؛ اگر صفر باشد، یک ریشه تکراری دارد؛ و اگر منفی باشد، دو ریشه تخیلی دارد. این عدد معمولاً با نماد Δ (دلتا) نمایش داده می‌شود و در زمینه‌های مختلف ریاضی مانند فاکتورگیری و نظریه اعداد کاربرد دارد.

لغت نامه دهخدا

مبین. [ م ُ ب َی ْ ی ِ] ( ع ص ) بیان کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) || پیدا و آشکار کننده. ( ناظم الاطباء ).
مبین. [ م ُ ب َی ْ ی َ ] ( ع ص ) بیان کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پیدا و آشکار کرده شده. ( ناظم الاطباء ). هویدا. آشکار. روشن:
گفتم تبرک مدح سلاطین مبین از آنک
سحر مبین به شعر مبین درآورم.خاقانی.سلیمان وار مهر حسبی اﷲ
مرا بر خاتم دل شد مبین.خاقانی.مخایل نجابت بر ناصیه او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. ( سندبادنامه ص 42 ).
قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق
هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است.سعدی.- مبین گردیدن؛ آشکار گردیدن. روشن شدن: تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار این دعوی مبین گردد. ( سندبادنامه ص 129 ).
- مبین گشتن؛ هویدا شدن. آشکار شدن: و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. ( گلستان ).
|| نزد اصولیان نقیض مجمل است و آن لفظی است متضح الدلالة و همانطور که مجمل منقسم میشود به مفرد و مرکب مبین هم گاه در مفرد است و گاه در مرکب... و بالجمله مبین در مقابل مجمل و نقیض آنست. و آن است که دلالتش بر مراد آشکار باشد چه آنکه بنفسه بین باشد مانند «واﷲ بکل شی علیم » که افاده این جمله مر شمول علم حق را نسبت به تمام اشیاء از لغت و بنفسه است نه به امری خارج از لغت. و گاه به امری دیگر مبین و آشکار شده است مانند «اقیموا الصلوة» که بعد از بیان نحوه آن به فعل یا قول مبین شده است و همین طور است عام مخصص و بنابراین اطلاق؛ مبین در نوع اول از باب مجاز و مسامحه است والا آنچه خود ظاهر باشد مبین نباشد ومبین آن باشد که خود مجمل بوده است و بواسطه امری دیگر مبین شده است مبین به کسر یا امری است که بوسیله آن مجملی بیان شود و چنانکه مُخصِص امری است که بدان عامی خاص شود. مُبَیَّن گاه قول است که مجمل آید و بعداً بوسیله کلمه یا جمله دیگر بیان شود مانند «صفراء فاقع لونه » که بیان حالت بقره را کند در «ان اﷲ یأمرکم ان تذبحوا بقرة» و مانند گفتار نبی «فیما سقت السماءالعشر» که بیان تفصیل زکوة است و فعل باشد مانند کتابت، عقود و اشارات و انجام آن بتفصیل از طرف معصوم چنانکه حضرت رسول با فعل و عمل خود تفصیل نماز و حج را برای مؤمنان بیان کردند و در هر حال قطعی است که تأخیر بیان مجمل از وقت حاجت ناپسند و زشت است. زیرا نتیجه آن تکلیف مالایطاق است. لکن تأخیر بیان از وقت خطاب جائز است برای مصالح خاص از جمله آزمایش مکلف و تحریض آن بر فعل. در این مورد نیز بعضی از اصولیان روا ندانند. و بعضی گویند در مثل عام و مطلق روا نباشد حتی از وقت خطاب. اما در مواردی که اصولاً ظهوری ندارد و مجمل محض است تأخیر بیان آن از وقت خطاب روا باشد. ( ازفرهنگ علوم نقلی و ادبی سیدجعفر سجادی ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِفا. ) واضح کننده، آشکار کننده.
(مُ بَ یِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) بیان کننده، آشکار کننده.
(مُ بَ یَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) آشکار کرده شده.

فرهنگ عمید

۱. بیان کرده شده.
۲. آشکار، واضح.
۱. بیان کننده.
۲. آشکار کننده.
۱. آشکارکننده.
۲. [قدیمی] واضح، روشن.

فرهنگ فارسی

آشکارکننده، واضح وروشن کننده، بیان کننده، آشکارکننده
( اسم ) آشکار کننده.
جدا کننده

فرهنگ اسم ها

اسم: مبین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mobin) (فارسی: مبين) (انگلیسی: mobin)
معنی: روشن، آشکار کننده، از نام های پروردگار، روشنگر، ( درقدیم ) آشکار، هویدا، ( در قدیم ) نورانی، پیدا

فرهنگستان زبان و ادب

{discriminant} [ریاضی] عبارتی جبری برحسب ضریب های یک معادلۀ چندجمله ای که اطلاعاتی دربارۀ ریشه های چندجمله ای به دست می دهد متـ. مبیّن چندجمله ای discriminant of a polynomial

ویکی واژه

واضح کننده، آشکار کننده.
آشکار کرده شده.
بیان کننده، آشکار کننده.

جملاتی از کلمه مبین

از این دنیا شوی بیرون چو آدم مبین دنیا و حق بین تو دمادم
مبین ضعیفی کلکم که این سیاه‌زبان چو شمع هرچه ز تن کاست بر زبان افزود
دم آدم دم تست این بدان هان بجز جانان مبین تو سّر برهان
زمضمون نگاهش هیچ کس سر بر نمی آرد زمژگان گرچه آن خط مبین زیر و زبر دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم