لک کردن

لغت نامه دهخدا

لک کردن. [ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لک کردن جامه را؛ رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رونق کردن آن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن.
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رون شدن آن.

ویکی واژه

macchiare

جمله سازی با لک کردن

المنهٔ لله که انگشتری ملک کردند دگرباره در انگشت سلیمان
عرش خدا شد از عزا نو سیه پوش ملک و ملک کردند راحت را فراموش
تاملک کردند آدم را سجود عشقشان یک ذره آمد در وجود