لخت به معنای برهنه و عریان است. این واژه در زبان عامیانه به نوعی از حالت عدم پوشش اشاره دارد که نشاندهندهٔ نبود لباس یا پوشش بر روی بدن فرد میباشد. در این زمینه، ذکر این نکته ضروری است که در فرهنگهای مختلف، مفهوم عریانی ممکن است برداشتهای متفاوتی داشته باشد. در کنار این، کفش به عنوان پای افزار مورد توجه قرار میگیرد که نقش مهمی در زندگی روزمره انسانها دارد. کفشها نه تنها برای محافظت از پا طراحی شدهاند، بلکه به عنوان یک عنصر مد و زیبایی نیز اهمیت دارند. در برخی از لهجهها، مانند لهجه عامیانه لوت، به این موضوعات به شیوهای خاص اشاره میشود که نشاندهندهٔ فرهنگ و رسم و رسومات آن منطقه است. به طور کلی، این دو مفهوم، یعنی عریانی و کفش، نمایانگر دیدگاههای مختلفی در مورد پوشش و محافظت از بدن در جوامع امروزی هستند. در حقیقت، هر کدام از این دو واژه بار معنایی خاصی دارند که میتواند به نحوهٔ تعامل افراد با یکدیگر و با محیط پیرامونشان تاثیر بگذارد.
لخت
لغت نامه دهخدا
لخت. [ ل َ ] ( اِ ) جزو. بعض. برخ. بهر. بخش. قسم. پرگاله. قدر. مقدار. حصه. ( برهان ). قطعه. پاره. لت:
یک لخت خون بچه تا کم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.عماره.بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه
شدند از نهیبش دلیران ستوه.فردوسی.یکی گرز دارد چو یک لخت کوه
همی تابد اندر میان گروه.فردوسی.همان تخت پیروزه ده لخت بود
جهان روشن از فرّ آن تخت بود.فردوسی.یکی تخت بودش بهفتاد لخت
ببستی گشاینده نیکبخت.فردوسی.یکی زرد ماهی بد آن لخت کوه
هم آنگه چو تنگ اندرآمد گروه
فروبرد کشتی هم اندر شتاب
همان کوه شد ناپدید اندر آب.فردوسی.بزد بر زمینش چو یک لخت کوه
به جان و دلش اندرآمد ستوه.فردوسی.زدش بر زمین همچو یک لخت کوه
پر ازبیم شد جان توران گروه.فردوسی.سواران جنگی همه هم گروه
کشیدندم از چنگ آن لخت کوه.فردوسی.سپهبد سواری چو یک لخت کوه
زمین گشت از سم اسبش ستوه.فردوسی.عمودی بمانند یک لخت کوه
کزو کوه البرز گشتی ستوه.فردوسی.ز دیبای زربفت رومی سه تخت
ز یاقوت و پیروزه تابان سه لخت.فردوسی.چون سینه بجنباند و یک لخت بپوید
از هر سر پرّش بجهد صد دُر شهوار.منوچهری.خصف؛ کفش با پاره و لخت دار. ( منتهی الارب ). خصفه لخت و پاره که از آن کفش دوزند. فرد؛ کفش یک لخت. تاعه؛ یک لخت سطبر از فله. فته؛ یک لخت از خرما. ( منتهی الارب ).
- لخت ِ جگر؛ پاره جگر:
نیست بر ناخن ما نقش دل آزاری مور
هر چه داریم به لخت جگر خود داریم.صائب.- یک لخت؛ یکپارچه. یک تخته.نیز رجوع به یک لخت شود: و این هفت آسمان چون بیافرید یک لخت بود چون فرمان داد به هفت پاره شد. ( ترجمه طبری بلعمی ). پرسیدند [جهودان ] که گور سلیمان بن داود پیغمبر کجاست ؟ پیغمبر ما ( ص ) گفت که گور برادر من سلیمان بن داود در میان دریا اندر است از دریاهای بزرگ به کوشکی از سنگ خاره بکنده یک لخت... ( ترجمه طبری بلعمی ).
فرهنگ معین
(لُ ) (ص. ) برهنه، عریان.
(لَ ) (اِ. ) جزو، نوع، قسم.
( ~. ) (اِ. ) گرز، عمود.
فرهنگ عمید
۲. گرز.
* لخت لخت: [قدیمی]
۱. پاره پاره، تکه تکه: تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳ ).
۲. کم کم.
بی حال، بی حس.
برهنه، عریان.
* لخت شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
* لخت کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه]
۱. لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن.
۲. [مجاز] غارت کردن اموال کسی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) کفش پای افزار.
لهجه عامیانه لوت. یا اطلس ساده
دانشنامه عمومی
به درستی مشخص نیست که تام یورک چه زمانی «لخت» را نوشت اما یک نسخه از آهنگ در طول دوره ضبط آلبوم اوکی کامپیوتر به همراه تهیه کننده، نایجل گودریچ، ضبط شد. چند تلاش برای ضبط آهنگ و جای دادن آن در آلبوم اوکی کامپیوتر شد اما در نهایت آلبوم بدون آهنگ منتشر شد. اولین اجرای زنده آهنگ در ژانویه ۱۹۹۸ و در تور توکیو، ژاپن بود.
• Nude
• Down Is the New Up
• Minute Warning
ویکی واژه
شل، بی حال.
تنبل و بیکاره.
صفتی برای مو که نرم و افشان باشد.
بسته، منعقد.
جزو، نوع، قسم.
گرز، عمود. و قوی هیکل در شاهنامه. سپهبد سواری چو یک لخت کوه..... زمین گشته از نعل اسپش ستوه
برهنه، عریان
جمله سازی با لخت
ای لاله، از تو خجل، سرو از تو پای به گل بنشسته ای چو به دل، لختی به دیده نشین
مژگان ز لخت دل کند، هر لحظه پر گل دامنم من گل چو طفلان دمبدم، ریزم ز دامان در بغل
بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد گلهای لخت دل که به دامان دیده بود
نیامد کارِ این با کارِ آن راست چو لختی پیش او بنشست برخاست