کلمه قلو در زبان فارسی میتواند به صورتهای مختلفی به کار برود و بسته به سیاق و متن، معانی متفاوتی داشته باشد. این کلمه به معنای نوعی غذای سنتی یعنی قلیه یا به معنای تکیهگاه در زبان محاورهای به کار میرود. همچنین در برخی لهجهها به معنای کودک یا پسر نیز استفاده میشود. توجه به سیاق کلام برای درک معنای درست آن مهم است. اگر این واژه در جملات به کار میرود، باید به قواعد نقطهگذاری توجه کرد. به عنوان مثال: قلو را در ظرف قرار دادم. وقتی این کلمه به عنوان اسم به کار میرود، میتوان آن را با صفات و قیدهای مناسب توصیف کرد: قلو خوشمزهای درست کردم. در جملات پرسشی و منفی نیز باید به ساختار جملات توجه داشت: آیا قلو را دوست داری؟ معمولاً در فارسی، کلمات با توجه به نیاز به شکل جمع درمیآیند. اگر به عنوان اسم استفاده میکنید و نیاز به جمع کردن آن باشد، میتوان از «قلوها استفاده کرد.
قلو
لغت نامه دهخدا
قلو. [ ق َل ْوْ ] ( ع مص ) غوک چوب باختن است. ( منتهی الارب ): قلا القُلَةَ و بها قلواً؛ غوک چوب باخت. ( منتهی الارب ). به دودله بازی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قُلَة شود. || سخت راندن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قلا الابل؛ طردها و ساقها. ( اقرب الموارد ). || بریان ساختن است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قلا اللحم؛ انضجه فی المقلا. ( اقرب الموارد ). گندم و جز آن بر تاوه بریان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
قلو. [ ] ( اِخ ) کوهی بوده است در توران که کیخسرو را در آنجا پرورش دادند:
شبانان کوه قلو را بخواند
وزان شاهزاده سخنها براند.فردوسی.رجوع به قلا شود.
فرهنگ فارسی
جملاتی از کلمه قلو
گرانمایه قلواد کابل نژاد گهی نوش میخورد و گه نوش باد
برو قلوش گرد راز نهفت هر آنچه که بد سر به سر بازگفت