قشر

قشر یا پوسته به لایه بیرونی در ساختارهایی نظیر مغز، کلیه و غده فوق کلیوی اشاره دارد. در علم گیاه‌شناسی، این لایه شامل یاخته‌های غیرتخصص یافته‌ای است که در زیر یاخته‌های سطحی ریشه یا ساقه قرار گرفته‌اند. قشر نقش مهمی در حفاظت و عملکرد این ساختارها دارد و به عنوان یک مانع عمل می‌کند که از آسیب‌های محیطی جلوگیری کند. در مغز، قشر مسئول فعالیت‌های شناختی و حرکتی است و در کلیه و غده فوق کلیوی، وظایف خاصی مانند تصفیه خون و تولید هورمون‌ها را بر عهده دارد. در گیاهان، به ایجاد ساختار و استحکام ریشه و ساقه کمک می‌کند و همچنین در جذب آب و مواد مغذی از خاک نقش دارد. به طور کلی، قشر به عنوان یک لایه حفاظتی و عملکردی در موجودات زنده اهمیت ویژه‌ای دارد و به سلامت و کارایی آن‌ها کمک می‌کند.

لغت نامه دهخدا

قشر. [ ق ِ ] ( ع اِ ) پوست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پوست هر چیزی، و در عرف، پوست خشخاش. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح صوفیه ) علم ظاهر که نگاه میدارد باطن را. ( کشاف اصطلاحات الفنون از لطایف اللغات ). || پوشش هر چیزی و پرده آن، عرضی یا خلفی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || لباس، هرچه باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج، قشور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قشر. [ ق َ ] ( ع مص ) باز کردن پوست. ( منتهی الارب ). پوست کندن. ( از اقرب الموارد ). || بدشگونی آوردن و بدشگون شدن و زیان رسانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قشر القوم؛ شامهم. ( اقرب الموارد ).
قشر. [ق َ ش ِ ] ( ع ص ) بسیارپوست: تمر قشر؛ خرمای بسیارپوست. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قشیر شود.
قشر. [ ق َ ش َ ] ( ع اِمص )از عیوبی است که در اسب پدید آید و سم اسب پوست پوست شود، و این عیبی است بزرگ. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 28 ).
قشر. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام ماهیی است به قدر شبری. ( فهرست مخزن الادویه ). ماهیی است به اندازه یک بالشت. ( منتهی الارب ).
قشر. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است. ( منتهی الارب ).
قشر. [ ق ُ ش ُ ] ( اِخ ) ابن تمیم بن عودمناة. یکی از فرزندان وی عبداﷲبن زیادبن عمروبن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعه بدر حضور داشت و از صحابیان است. ( لباب الانساب ).

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع. ] (اِ. ) پوست. ج. قشور.

فرهنگ عمید

۱. لایه، پوسته.
۲. (جامعه شناسی ) [مجاز] گروهی از افراد جامعه که دارای ویژگی شغلی یا اجتماعی یکسان هستند.
۳. پوست و پوشش چیزی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پوست ( هر چیز ) ۲ - پوشش ( هر چیز ) ۳ - پوسته جمع: قشور.
ابن تمیم بن عود مناه یکی از فرزندان وی عبدالله بن زیاد بن عمرو بن زمزمه است که او را مجذر بن ذیاد گویند وی در وقعه بدر حضور داشت.

فرهنگستان زبان و ادب

[زیست شناسی] ← پوسته 2

دانشنامه آزاد فارسی

قِشر (cortex)
(یا: پوسـته) در زیسـت شناسـی، لایۀ بیرونـی ساختارهایی مانند مغز، کلیه و غدۀ فوق کلیوی. در گیاه شناسی، این لایه از یاخته های غیرتخصص یافته ای تشکیل شده است که درست زیر یاخته های سطحی ریشه یا ساقه قرار می گیرند.

ویکی واژه

لایه، پوسته. پوست.
در گویش گنابادی یعنی گروه، سطح اجتماعی و خانوادگی، طبقه، زایدی
(جمع): قشور.
طبقه، قشرهایی از جامعه، طبقاتی از مردم.

جمله سازی با قشر

مغز از قشر می‌شود حاصل قشر را گیر تا شوی واصل
افکند قشر صورت و شد کوفته بدنگ وانگاه پخته گشت و جهانش بلند کرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال شمع فال شمع فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی