فسحت

فسحت

فسحت به معنای گشایش و وسعت است. در کل به منظور باز بودن فضا، آزادی عمل یا گستردگی مکانی می باشد. مثلا وقتی می گوییم فسحت باغ یعنی وسعت و فراخی فضای باغ.

  • بین ذرات وجود ماست از روی حساب فسحتی کان هست بین ما و مهر خاوری
  • نخواهم فسحت باغ و مسلسل آب‌ها در وی که بی‌دیدار او جز بند و زندانش نمی‌دانم 
  • ور رسد بادیه ژرف به پیش فسحت آن ز دل عارف بیش

لغت نامه دهخدا

فسحت. [ ف ُ ح َ ] ( ع اِمص ) گشادگی و فراخی مکان. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از غیاث ): عرصه عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.مولوی.فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.سعدی.|| گنجایش. وسعت. ( فرهنگ فارسی معین ). || گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... ( گلستان سعدی ). رجوع به فسحة شود.
فسحة. [ ف ُ ح َ ] ( ع اِمص ) فراخی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(فُ حَ ) [ ع. فسحة ] (اِمص. ) ۱ - گشادگی، فراخی. ۲ - گنجایش، وسعت.

فرهنگ عمید

۱. فراخی، گشادگی.
۲. [مجاز] بی حدونهایت بودن، بسیاری.
۳. [مجاز] شادی، مسرت، گشایش خاطر.
۴. [مجاز] مجال، فرصت.

فرهنگ فارسی

فراخی، گشادگی، فراخی مکان، میدان
( اسم ) ۱ - گشادگی فراخی مکان ۲ - گنجایش وسعت.

ویکی واژه

گشادگی، فراخی.
گنجایش، وسعت.
فُسحَت
گنجایش

جملاتی از کلمه فسحت

فسحت قبر او بیفزایند روزنی در بهشت بگشایند
فسحت منزل اگر بودی کمال ارباب دل کی ازین فیروزه ایوان سر درآوردی به غار
فسحت امکان بود بجلوه او تنگ ساحت واجب بود مجال محمد
ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست
چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم