غضاره

این واژه در زبان فارسی معانی مختلفی دارد، در زیر به توضیحات مربوط به هر یک از معانی اشاره می‌کنیم:

گل خوشبوی سبز: به نوعی گل خوش‌عطر اشاره دارد که دارای خاصیت چسبندگی است و به رنگ سبز می‌باشد. این گل برای تهیه خمیر یا ماده‌ای که در صنایع دستی یا ساخت و ساز به کار می‌رود، استفاده می‌شود.

مهره سفالی: در این معنا، غضاره به یک نوع مهره یا جواهر سفالی اشاره دارد که به رنگ سبز است و به عنوان یک وسیله حفاظتی در برابر چشم زخم یا انرژی‌های منفی استفاده می‌شود. این مهره‌ها معمولاً در فرهنگ‌های مختلف به عنوان نماد خوش شانسی و حفاظت شناخته می‌شوند.

تغار: در اینجا غضاره به یک ظرف سفالی بزرگ اشاره دارد که معمولاً برای سرو غذا یا نگهداری مواد غذایی استفاده می‌شود. این نوع ظرف‌ها در آشپزی و فرهنگ‌های مختلف به عنوان بخشی از سنت‌های غذایی به کار می‌روند.

نعمت و فراخی: این معنی به وضعیت اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد که در آن فرد یا جامعه‌ای به رفاه و خوشبختی دست می‌یابد. در اینجا غضاره به نوعی به معنای کامیابی و فراوانی در زندگی است.

لغت نامه دهخدا

( غضارة ) غضارة. [ غ َ رَ ] ( ع اِ ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. ( منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. ( المنجد ). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبنده سبزی که از آن خنور کنند. || کاسه بزرگ. القصعة الکبیرة، فارسیة. ج، غَضائِر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). کاسه سفالین. کاسه چینی پیروزه ای. ( مهذب الاسماء ). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. ( حدود العالم ).
و آن بادریسه هفته دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).و این کوفته [ از داروها ] را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضاره پاکیزه... و به آهستگی اندر غضاره دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. ( ذخیره خوارزمشاهی ص 272 ). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. ( سندبادنامه ص 290 ). || مرغ سنگ خوار. || ( اِمص ) نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. ( منتهی الارب ). توانایی. سعت. || فراوانی. || خوشی زندگانی. طیب عیش. ( اقرب الموارد ). || تازگی. ( مهذب الاسماء ). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. ( جهانگشای جوینی ). || ( مص ) فراخ حال گردیدن سپس تنگی. ( منتهی الارب ). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. ( المنجد ).

فرهنگ معین

(غَ رَ یا رِ ) [ ع. غضارة ] (اِ. ) ۱ - سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند، طین حر. ۲ - کاسة بزرگ، ج. غضائر (غضایر ).

فرهنگ عمید

۱. گل پاکیزۀ سبز و چسبناک.
۲. مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند.
۳. کاسۀ سفالی بزرگ، تغار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - یکی غضا ۲ - گل دنبه.

جملاتی از کلمه غضاره

بدین نیکو تن اندر جان زشتت چو ریماب است در زرین غضاره
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال سنجش فال سنجش فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت