شقه

شقه

واژه شقه به معنای تکه‌ای از چیزی یا پاره‌ای از یک جسم است. این واژه به اجزای جدا شده یا قطعات کوچک‌تر از یک شیء بزرگ‌تر اشاره دارد. به عنوان مثال، شقه گوشت به معنای تکه‌ای از گوشت است که از یک تکه بزرگ‌تر جدا شده است.

در زبان فارسی، شقه می‌تواند به انواع دیگر اجسام نیز اطلاق شود و به طور کلی به مفهوم تقسیم یا جداسازی اشاره دارد. این واژه در متون ادبی و محاورات روزمره برای توصیف قطعات کوچک‌تر از یک کل استفاده می‌شود.

لغت نامه دهخدا

( شقة ) شقة. [ش ِ ق ْ / ش ُق ْ ق َ ] ( ع اِمص ) شقه. بُعد و دوری. || ( اِ ) ناحیه. || جهتی که مسافر قصد آنرا دارد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مسافت بعید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || راهی که طی آن راهرو را به رنج آورد. ( از اقرب الموارد ). || سفر دور و دراز. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( ترجمان القرآن ). دوری به میان دو جای. ( مهذب الاسماء ). سفر بعید. گویند: شقةُ شاقةُ. ( از اقرب الموارد ). || سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جامه پیش شکافته. خلاف جبه. ج، شَقَق، شِقَق، شِقاق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شقة. [ ش ُق ْ ق َ ] ( ع اِ ) شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
نیوشنده ای نیز کآن می شنید
هم از شقه ٔکار شد ناپدید.نظامی.|| شقةالباب؛ نیمه در. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نیمه چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقة. [ ش ِق ْ ق َ ] ( ع اِ ) پاره ای از چوب و تخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از عصا و جامه و جز آن که به درازا شکافته شده باشد. ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ اوبهی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پاره جامه. ( دهار ). پاره جامه دراز. ( مهذب الاسماء ). || پاره ای از هر چیز شکافته شده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقه. [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] ( از ع، اِ ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاغذ. ( غیاث ):
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.نظامی.- شقه کاغذ؛ قطعه کاغذ. صفحه کاغذ:
چو بر شقه کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.نظامی. || قطعه ای از جامه مستطیل. ( ناظم الاطباء ). پارچه جامه. ( دهار ). پارچه جامه. جامه پیش شکافته. ( غیاث ):
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی.سوزنی.شمس گردون به کفه میزان
آمد و آمدنْش با سرماست

فرهنگ معین

(شَ قَّ یا قُِ ) [ ع. شقة ] (اِ. ) پاره ای از چیزی.

فرهنگ عمید

نیمۀ چیزی، نیمۀ هرچیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده.
* شقه کردن: (مصدر متعدی ) کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن.
۱. بعد، دوری.
۲. سفر دور.
۳. مسافت دورودراز.
۴. ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد.
۵. راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد.
۶. (اسم مصدر ) مشقت، سختی و دشواری.

فرهنگ فارسی

نیمه چیزی، نیمه هرچیزکه به درازاشکافته شده، نیمه شکافته شده، شقق جمع
( اسم ) ۱ - پاره ای از چیزی ( پارچه کاغذ و غیره ) نیمه چیزی. ۲ - پارچه ای که بر سر علم و رایت بندند جمع: شقق شقاق.
معرب از شاخه و شاخ پاره پارچه یک شقه گوشت یعنی یک نیم گوسفند یا گاو کشته و مانند آنها که پوست کنده و از درازا به دو نیم کرده باشند.

ویکی واژه

شقة
پاره‌ای از چیزی.
شقه

جملاتی از کلمه شقه

باشد کزین مشقت شاقم دهد خلاص کو مشفقی که شقه به هم بر درد مرا
چنان در نفس وی تأثیر کرد که با شقه خاص و کفش سوار شد و یک منزل برفت و در بعضی تواریخ این حکایت را به سلطان سنجر و امیر معزی نسبت کرده اند، والله تعالی اعلم.
لوح دل نقش صمد دارد چه غم کاستاد چین بافت تمثال صنم بر شقه دیبای من
راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا
شقه ای از نور خورشید وجود اندر آن دریای ظلمت رخ نمود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم