شطن

لغت نامه دهخدا

شطن. [ ش َ طَ ] ( ع اِ ) رسن دراز. ج، اَشطان. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رسن دراز یا عام است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). حبل. ( المصادر زوزنی ). ریسمان. نخ. رشته. ریسمان دراز. ( یادداشت مؤلف ). رسن. ( مهذب الاسماء ). رسن دراز. ( غیاث اللغات ):
بر شود بر باده سنگین چو سنگ منجنیق
در رود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.منوچهری.
شطن. [ ش َ ] ( ع مص ) بستن چیزی را به رسن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ببستن چهارپای به رسن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مخالفت کردن صاحب خود را به قصد و اراده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || داخل شدن در زمین خواه سخت باشد خواه نرم و سست. || دور شدن از چیزی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(شَ طَ ) [ ع. ] (اِ. ) ریسمان.

فرهنگ عمید

رسن دراز.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۸۸(بار)ریشه کلمه:
ریشه_إبلیس

ویکی واژه

ریسمان.

جمله سازی با شطن

💡 بر شود بر بارهٔ سنگین، چو سنگ منجنیق در رود در قعر وادی چون به چاه اندر، شطن

💡 چون مه مصر سپهر در چه کنعان فتاد تیره چه غرب را منقطع آمد شطن

💡 آنکه شیران را کشیدی در شطن وآن که پیلان را نشاندی در عطن