شاهر

لغت نامه دهخدا

شاهر. [ هَِ ] ( ع اِ ) سپیدی نرگس. ( منتهی الارب ).اما در تاج العروس و شرح قاموس و اقرب الموارد این کلمه به صورت جمع «اشاهر» و مفرد آن «اشهر» ضبط شده است و گویا مؤلف منتهی الارب را سهوی رخ داده است.
شاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) مشهور. معروف. نامی. سرشناس:
کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند
این بدین معروف گردد وان بدان شاهر شود.منوچهری. || تیغ و شمشیر کشیده. از نیام برآمده. آخته. خرج شاهراًسیفه؛ بیرون آمد شمشیر برکشیده:
اندر صف مجادلت مذهب
بر خصم تیغحجت تو شاهر.سوزنی.

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع. ] (اِفا. ) مشهور، معروف.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نامی معروف سرشناس.
سپیدی نرگس

فرهنگ اسم ها

اسم: شاهر (پسر) (عربی)
معنی: مشهور، نامی

جمله سازی با شاهر

اول قدم از آتش نمرود گذر کن در شاهره عشق جز این رهگذری نیست
شاهرا مصدوقه احوال چون معلوم شد کرد ز آب لطف گلزار محبت را طری
از کوچهٔ تنگ تو شهی می‌گذرد برخیز و سرِ شاهرهی منزل کن
صائب که را گمان که سیه مست غفلتی در شاهراه توبه شود خضر راه ما؟
شاه جهان علی است برو در قفای او راهی که شاه رفته همانست شاهراه
خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی باید ز شاهراه طریقت گذر کنی