سربالا

لغت نامه دهخدا

سربالا. [ س َ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) بطرف بالا. بسوی بالا. || فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین. || کوه. ( آنندراج ).
سربالا. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ سرازیر] آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا.
۲. (اسم ) [مقابلِ سراشیب] راهی که رو به بلندی برود.
۳. [عامیانه] همراه با بی اعتنایی، سرد.

فرهنگ فارسی

دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه دارای ۹۲۷ تن سکنه است. آب آن از قنات تامین میشود محصول آن غلات و بنشن است.
۱ - ( صفت ) آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر. ۲ - محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب. ۳ - افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن. جواب سرسری و طفره آمیز دادن.

جمله سازی با سربالا

💡 گرچه طوبی در علو از سدره سربالا کشد نیست حد او که با قد تو هم بالا شود

💡 ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل نفس چو سایه سرنگون خورشید سربالاستی

💡 از آن سرکش بود از جوهر خویش که سربالاست دائم خوردن نیش

💡 ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی

💡 مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود

💡 گر امان خواهی امانی ندهدت آن بی‌امان می‌کشد جان را از این گل تا به سربالای دل