زوال

کلمه زوال در زبان فارسی به معنای کاهش، نابودی یا افول و از دست دادن وضعیت یا شرایط مطلوب به کار می‌رود. این واژه می‌تواند به‌تنهایی یا در ترکیب با دیگر کلمات مورد استفاده قرار گیرد. همچنین این کلمه قابلیت ترکیب با صفت‌ها و قیدهای مختلف را دارد. در متون رسمی و ادبی، بهتر است از تکرار مکرر این کلمه پرهیز کرده و به جای آن از مترادف‌ها یا عبارات مشابه بهره ببرید. هنگام به‌کارگیری این کلمه، توجه به بافت کلی متن اهمیت دارد و باید جملاتی انتخاب شوند که مفهوم آن را به‌خوبی منتقل کنند.

لغت نامه دهخدا

زوال. [ زَ ] ( ع مص ) بگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ). درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). گشتن از حالی و دور شدن از جایی. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). گشتن آفتاب و جز آن. ( مجمل اللغة ) ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). بشدن. برفتن. جدا شدن. دور شدن. ذهاب. استحاله. ( یادداشت ایضاً ). بفارسی و با لفظ داشتن و دادن و خواستن مستعمل است. ( آنندراج ):
خورشید را کسوف و زوال است و مر ورا
منشور بی کسوف و زوال است از ازل.سوزنی.فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد
که صرعدار بود اختران به وقت زوال.خاقانی.قسمت دیده شور است ازو گریه تلخ
هرکه هر روز چو خورشید زوالی دارد.صائب ( از آنندراج ). || مایل گردیدن آفتاب از میانه آسمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان بسوی مغرب. ( فرهنگ فارسی معین ):
رهی که دیو در او گم شدی به وقت زوال
چو مرد کم بین درتنگ بیشه گاه سحر.فرخی.کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم
آفتاب از سر من سایه نگیرد به زوال.فرخی.گفت اگر وقت زوال من بیرون نیامدم شما درآئید. چون روز به زوال رسید یعقوب بیرون نیامد. ( قصص الانبیاء ص 85 ). جبرئیل بیامد روز آدینه بود بوقت زوال و گفت... ( قصص الانبیاء ص 192 ).
خورشید کز ترفع دنبال قطب دارد
چون راستی نبیند کژ سرکند زوالش.خاقانی.به سبابه دندان پیشین بمال
که نهی است در روزه بعد از زوال.( بوستان ). || بالا برآمدن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). چاشتگاه:
مرا ز دیده بکرد آفتاب خواب زوال
کجا برآید خیل ستارگان خیال.منجیک. || برخاستن و کوچ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مفارقت کردن. ( از ناظم الاطباء ). با هم جدایی نمودن. ( منتهی الارب ). || جای گرفتن بمکانهای خود سپس آن برآمدن از آن جای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ترسیدن و از جای رفتن از ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دور کردن کسی را از جای و برگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ):

فرهنگ معین

(زَ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) نیست شدن، از بین رفتن. ۲ - متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب. ۳ - (اِمص. ) نقصان. ۴ - ناپایداری. ۵ - نیستی. ۶ - خرابی. ۷ - (اِ. ) آفت، بلا.

فرهنگ عمید

۱. نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن.
۲. [قدیمی] دور شدن.
۳. [قدیمی، مجاز] مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب.
۴. (اسم ) [قدیمی، مجاز] هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد.
* زوال پذیرفتن: (مصدر لازم ) [عربی. فارسی] نیست شدن، فانی شدن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نیست شدن از بین رفتن برطرف شدن. ۲ - متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب. ۳ - ( اسم ) نقصان نقص. ۴ - ناپایداری. ۵ - نیستی نابودی. ۶ - خرابی ویرانی. ۷ - ( اسم ) آفت بلا.

جملاتی از کلمه زوال

آن عشق نه سرسری خیال است کاو را ابد الابد زوال است
زوالت نیست اما در زوالی وصالت نیست اما در وصالی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم