ریزان

واژه‌ی ریزان صفت فاعلی از مصدر ریختن است و به حالت یا ویژگی چیزی اشاره دارد که در حال ریزش یا پاشیده شدن است. این کلمه در متون کهن ادبیات فارسی، از جمله در آثار شاعران بزرگی همچون شعوری، به‌کار رفته و بر حرکت سیال و جاری‌شدن دلالت دارد. به‌طور کلی، این واژه به معنای چیزی است که به صورت قطرات یا ذراتِ کوچک و پراکنده در حرکت است.

در فرهنگ‌های معتبر زبان فارسی، از جمله ناظم‌الاطباء، این واژه به‌عنوان هم‌معنای پاشان، افشان و روان شناخته شده و بر جریان داشتن یا در حال ریزش بودن دلالت می‌کند. این اصطلاح اغلب برای توصیف موادی مانند آب، شن، باران یا هر شیءِ ریزش‌پذیر به‌کار می‌رود و حالتی از تداوم و استمرار در ریزش را می‌رساند. ازنظر دستوری، ریزان نقش صفتی را ایفا می‌کند که معمولاً پس از اسم می‌آید و ویژگی فاعل را بیان می‌دارد؛ مانند آب ریزان یا اشک ریزان. کاربرد این قبیل صفات در ادبیات فارسی، به غنای تصویرسازی و انتقال حس حرکت و پویایی کمک شایانی می‌کند و نشان‌دهنده‌ی ظرافت زبان فارسی در بیان حالات طبیعی و عاطفی است.

لغت نامه دهخدا

ریزان. ( نف، ق مرکب ) نعت فاعلی از ریختن و به معنی در حال ریزش. ( از شعوری ج 2 ص 19 ). پاشان. افشان. روان. جریان دارنده. ( ناظم الاطباء ). ریزنده. مدرار. در حال ریختن. ( یادداشت مؤلف ).
- آب یا اشک ریزان؛ ماء یا دمع ساکب. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| بارنده مانند ابر و آسمان. ( ناظم الاطباء ):
چو بیمار زار است ما چون پزشک
ز دارو گریزان و ریزان سرشک.فردوسی.وز میغ سیه چشمه خون ریزان است
تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ.منوچهری.ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام.خاقانی.خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خوداوفتان و خیزان.نظامی.چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار.سعدی ( بوستان ).چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 12 ).سحاب بجس؛ ابرهای ریزان. ( یادداشت مؤلف ).
- برگ ریزان؛ ریختن برگ. سقوط برگهای درختان:
نه چندان تیر شد بر ترک ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان.نظامی.- ریزان اشک؛ اشک ِ ریزان:
دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام.خاقانی.- || اشک ریز. کنایه از کسی که گریه می کند و اشک می ریزد.
|| گدازان. || اندازان. || ریخته شده. ( ناظم الاطباء ). متلاشی. ( یادداشت مؤلف ):
چرا تیره نباشد اختر من
که در خاک است ریزان گوهر من.( ویس و رامین ).نشاید ویس من در خاک ریزان
شهنشه می خورد در برگریزان.( ویس و رامین ).- ریزان شدن؛ ریختن. از هم پاشیدن. ریزریز شدن. خرد شدن. ( از یادداشت مؤلف ):
همه مهره پشت او همچو نی
شد از درد ریزان و بگسست پی.فردوسی.از آواز ما کوه ریزان شود
هنر بر دلاور گریزان شد.فردوسی.وگر شیر بیند گریزان شود
ز چنگال ناخنش ریزان شود.فردوسی.بر آن کوه بی بیم لرزان شدی
بمردی و بر خاک ریزان شدی.فردوسی.بی سایه و بی حشمت او ملک جهان بود
چون خانه که ریزان شود آن را در و دیوار.فرخی.خاکی که مرده بود و شده ریزان

فرهنگ عمید

ریزنده، درحال ریختن.

فرهنگ فارسی

نعت فاعلی از ریختن به معنی در حال ریزش.

ویکی واژه

نام کردی برای پسر و دختر
کسی که راه را می شناسد و می داند
سرقافله

جمله سازی با ریزان

در هر دل و هر بیشه و هر شهر که رفتیم دیدیم که غم در پی و شادی است گریزان
چنان که مار گریزان رود به خانه ی خویش سوی غلاف دود از نهیب او شمشیر