رکابدار

رکابدار اسب به فردی اطلاق می‌شود که به‌ عنوان سوارکار بر روی اسب نشسته و آن را هدایت می‌کند. این افراد معمولاً در مسابقات سوار کاری، نمایش‌ های اسب‌ سواری و فعالیت‌ های تفریحی شرکت می‌کنند. رکابداران باید مهارت‌ های خاصی در کنترل و مدیریت اسب داشته باشند و با رفتارهای آن آشنا باشند. همچنین، استفاده از تجهیزات مناسب مانند رکاب و زین برای راحتی و ایمنی سوارکار و اسب ضروری است. این حرفه نیازمند تمرین و تجربه زیادی است تا سوارکار بتواند به‌ خوبی با اسب ارتباط برقرار کند.

لغت نامه دهخدا

رکابدار. [رِ ] ( نف مرکب ) رکاب دارنده. کسی که رکاب گرفته اغنیا را بر اسب سوار سازد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود. ( فرهنگ فارسی معین ). || پیاده را گویند که همراه سوار برود و در این روزگار او را جلودار خوانند.( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). جلودار. ( ناظم الاطباء ): رکابی. ( دستوراللغة ) ( دهار ). پیاده ای که همراه سوار به راه رود. ( ناظم الاطباء ): رکابدار اسب به نزدیک وی آورد... رکابدار گفت: اگر خواهی گریختن آن اسب. ( ترجمه تفسیر طبری ).
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.منوچهری.رکابدار را فرمود آمده است پوشیده تا آن را پنهان کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 ). به قدرخان... بباید نبشت تا رکابداری به تعجیل ببرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75 ). رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه می فرماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 ). چون دور شد گفت رکابدار را که آن غاشیه زیر آن دیوار بیفکن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ).
موکب صبح را فلک دید رکابدار سه
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم.خاقانی.برفت با جنیبتی و رکابداری. ( تاریخ سیستان ).
تا آتش گرم نی سوار است
دست همه کس رکابدار است.کلیم کاشی ( از آنندراج ). || کسی که خدمت اسب کند. مهتر. ( فرهنگ فارسی معین ). || شخصی که نعلبکی و پیاله نگاه می دارد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ). به معنی خادم است که پیاله نگاه دارد اکنون آبدار گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دارنده نعلبکی و پیاله و بشقاب. ( لغت محلی شوشتر ) ساقی. ( از شعوری ج 2 ورق 3 ). شربتدار که چیزها را سر انجام نماید و به خوانچه چیند. ( لغت محلی شوشتر ). شخصی را گویند که سرانجام سفره امرا و سلاطین بر وجه احسن نماید. ( از آنندراج ). آبدار. ( ناظم الاطباء ):
ماه رکابدار که جانم خراب اوست
هر جا که می رود دل وجان در رکاب اوست.سیفی ( از آنندراج ).|| کسی که انواع حلویات و لوزیات بسازد. ( غیاث اللغات از مصطلحات ). در بهار نوشته که رکابدار در عرف حال شخصی را گویند که انواع حلواهای خوب بپزد در هندوستان حلواپزخانه خاصه را گویند. ( لغت محلی شوشتر ).

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - خادمی که رکاب اسب را می گیرد تا آقایش سوار شود. ۲ - خدمتکار، پیاده ای که همراه مخدوم سوار خویش راه رود. ۳ - کسی که به تیمار اسب می پردازد، مهتر.

فرهنگ عمید

۱. جلودار.
۲. کسی که وظیفه اش نگه داشتن رکاب اسب است تا دیگری سوار اسب شود.
۳. کسی که سواره یا پیاده همراه مخدوم خود می رود و لوازم او را با خود می برد.
۴. [قدیمی] ساقی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خادمی که رکاب اسب را بگیرد تا مخدوم او سوار شود. ۲ - پیادهای که همراه سواره راه رود. ۳ - کسی که خدمت اسب کند مهتر. ۴ - کسی که پیاله و نعلبکی را نگه میدارد.

جملاتی از کلمه رکابدار

موکب صبح را فلک دید رکابدار شه داد حلی اختران نعل بهای صبح‌دم
مرکب حسن را سوار شده صد چو یوسف رکابدار شده
هست ابتدای دولت و خواهد شدن هنوز فغفور پرده دارت و کسری رکابدار
داغ فرمان رکابدار تو را بر سرین سیاه و گلکون است
گشت سوار براق و از سر اخلاص روح الامین شد رکابدار محمد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم