روزانه

لغت نامه دهخدا

روزانه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، ق مرکب ) آنچه هرروز بکسی داده شود. ( آنندراج ). یومی. ( ناظم الاطباء ). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. ( از فرهنگ نظام ). || هرروزی. ( ناظم الاطباء ). یومیه. ( یادداشت مؤلف ). هر روز. گویند: فلان روزانه یک نوع اذیت بمن میکند. ( از فرهنگ نظام ). || هر روزی یک بار. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(نِ ) (ص مر. ) مربوط به روز، وابسته به روز.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ شبانه] مربوط به روز.
۲. به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه.
۳. (قید ) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می خورید؟.
۴. (اسم ) [قدیمی] روز.

فرهنگ فارسی

هرروزه، مربوطبه روز، رزق وروزی هم گفته اند
۱ - ( صفت ) مربوط به روز وابسته به روز روزیانه: کار روزانه. ۲ - ( اسم ) روز: [[ روزانه دیگر هنگام بر آمدن آفتاب ملک ارسلان نامدار سر از بستر خواب برداشته... ]] ( امیر ارسلان ۳۴۶ ).
آنچه هر روز بکسی داده شود یومی. هر روزی.

ویکی واژه

diurno
quotidiano
مربوط به روز، وابسته به روز.

جمله سازی با روزانه

چنان بی نور مانده چشمۀ خور که روزانه بر آمد موشک کور
آهش زند زبانه روزانه و شبانه از ساغر زمانه زهر الم چشیده
تنش روزانه رخشان کرم شب تاب مشَعبد خوش نما دردیده چون خواب
شدی روزانه صید افکن شتابان شب آسایش نمودی در بیابان
بس بی نوا که روزی روزانه مسئلت از نوع خویش در بدر و کوبکو کنند
رشن روز، روز کار سبک (‌یعنی‌: کار روزانهٔ مختصر) و کارهای ستایش و نیایش اندر فراوانی پیش‌گیر.