رُمَّة به معنای گلهای از حیوانات اهلی است که شامل انواع مختلفی مانند گاو، گوسفند و اسب میشود. در واقع، این واژه به جمعآوری و تجمع این حیوانات اشاره دارد و در برخی موارد به معنای گروهی از مردم نیز به کار میرود. به عنوان مثال، در شعر فردوسی آمده است: چو شد ساخته کار لشکر همه/ برآمد سر شهریار از رمه، که در اینجا رمه به معنای جمعیت و گروهی از جنگجویان است. علاوه بر این، رُمَّة میتواند به اشیاء نیز اطلاق شود؛ برای مثال، به ریسمانهای کهنه و پاره که ممکن است در زندگی روزمره استفاده شوند. این واژه در فرهنگهای مختلف، بار معنایی خاصی دارد و میتواند به مفهوم همبستگی و اتحاد در میان گروهها یا اجتماعها اشاره کند. به طور کلی، رُمَّة نمایانگر پیوندها و ارتباطات میان انسانها و حیوانات در زندگی اجتماعی و اقتصادی است.
رمه
لغت نامه دهخدا
رمة. [ رُم ْ م َ/ رِم ْ م َ ] ( ع اِ ) رسن پوسیده. ( منتهی الارب ). قطعه ای پوسیده از رسن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ). ج، رِمام، رُمَم. ( متن اللغة ).
رمة. [رِم ْ م َ ] ( ع اِ ) استخوان پوسیده. ( منتهی الارب ). استخوانهای پوسیده. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغه ). ج، رِمَم، رِمام. و یقال: اﷲ یحیی الرمم؛ ای العظام البالیة. ( اقرب الموارد ). || مورچه ٔپردار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغه ). || کرمک چوبخوار. ( منتهی الارب ). جانوری چوبخوار. ( از اقرب الموارد ). در بعضی از لهجه ها بمعنی جانور چوبخوار است. ( از متن اللغه ). موریانه. || خاک نمناک. || مغز استخوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رمة. [ رُم ْ م َ / رُ م َ ] ( اِخ ) ابومنصور گوید: بطن الرمة وادی معروفی است در بالای نجدو بعضی گویند بطن الرمة منزلی است ازآن ِ مردم کوفه ودیگری گوید رمة دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد. ( از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72 ).
رمه. [ رَ م َ / م ِ ] ( اِ ) گله گوسفند و ایلخی اسب.( برهان ). گله گوسفند. ( آنندراج ). گله گوسفند و امثال آنها. ( فرهنگ نظام ). گله گوسپندان. ( ناظم الاطباء ). سیله. رمک. ( برهان ). رَمَق. ( منتهی الارب ) ( المعرب جوالیقی ). قطیع. ثَلّة. ( منتهی الارب ):
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.رودکی.خردپادشاهی بود مهربان
بود در رمه گرگ را چون شبان.ابوشکور.و رمه های خوک دارند [ صقلابیان ] همچنانک رمه گوسفند. ( حدود العالم ).
که گرگ اندرآمد میان رمه
سگ و مرد را دید در دمدمه.فردوسی.اگر گوسفندی برند از رمه
به تیره شب و روزگار دمه.فردوسی.چنان شد که از بی شبانی رمه
پراکنده گردد بروز دمه.
فرهنگ معین
(رِ مِّ یا مَُ ) [ ع. رمة ] (اِ. ) ۱ - استخوان پوسیده. ۲ - مورچة پردار. ۳ - کرمک چوب - خوار. ۴ - خاک نمناک. ۵ - مغز استخوان.
(رُ مَّ ) [ ع. رمة ] (اِ. ) ۱ - پارة رسن پوسیده، ریسمان پاره. ۲ - پیشانی.
فرهنگ عمید
۲. سپاه و لشکر.
۳. [قدیمی] گروه مردم: گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی: ۱/۲۴۰ ).
* رمه شدن: (مصدر لازم ) ‹رمه گشتن› [قدیمی] جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن.
استخوان پوسیده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پاره رسن پوسیده ریسمان پاره. ۲ - پیشانی.
ابو منصور گوید: بطن الرمه وادی معروفی است در بالای نجد و بعضی گویند بطن الرمه منزلی است از آن مردم کوفه و دیگری گوید رمه دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد
دانشنامه عمومی
رمه (فیلم ۱۹۷۸). رمه ( ترکی استانبولی: Sürü ) یک فیلم به کارگردانی ییلماز گونی است که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد.
ویکی واژه
گله، بویژه گله حیوانات اهلی. گله گاو، گوسفند، اسب. استعاراِ مردم، جماعت. چو شد ساخته کار لشکر همه/ برآمد سر شهریار از رمه «فردوسی»
پاره رسن پوسیده، ریسمان پاره، پیشانی.
رمة:استخوان پوسیده، مغز استخوان، مورچه پردار، کرمک چوبخوار، خاک نمناک.
(توهینآمیز): مترادف آلت تناسلی زن، و مهبل در زبان فارسی و زبانهای دیگر. نَنَی رَمِه! کُس مادرت!
جمله سازی با رمه
صیر فی نقد معانی توی سرمه کش دیدهٔ هر ناظری »
گر نه لکام قرار، بر سر عالم کنی فتنه بدرد فسار چون رمه بی شبان
چگونه سرمه به آواز، سینه صاف شود؟ نمی رسد به مقامی در اصفهان فریاد