دوپا

لغت نامه دهخدا

دوپا. [ دُ ] ( اِ مرکب ) دوتا پا. یک پا و یک پا. ( یادداشت مؤلف ).
- دوپا بر زمین نیامدن؛ کنایه از وجد و سرور و خوشحالی است. ( لغت محلی شوشتر ). روی دوپا بند نشدن.
- || کنایه است برای زنان هرزه کار. ( لغت محلی شوشتر ).
- دوپا در یک کفش کردن؛ کنایه است از تنگ گرفتن و محصور داشتن. ( لغت محلی شوشتر ).
|| ( ص مرکب، اِ مرکب ) دوپای. دارای دوپای. جانداری که دارای دوتا پا باشد: دوپا به دو روز و چهارپا به چهار روز شناخته شود. ( یادداشت مؤلف ).
- جنس دوپا؛ آدمی. آدمیان. ( یادداشت مؤلف ).
- حیوان دوپا؛ اصطلاحاً انسان را گویند. ( یادداشت مؤلف ).
- موش دوپا؛ یربوع. ( یادداشت مؤلف ).
|| کرمکی سرخ که در درخت بلوط تولید می گردد و قرمزدانه نیز می گویند و با آن ابریشم و چیزهای دیگر رنگ می کنند و در طب نیز استعمال می نمایند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || قرمز. ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه آزاد فارسی

دوپا (dopa)
در پزشکی، اسید آمینهای طبیعی که دوپامین از آن ساخته می شود. دوپامین ترکیبی است که در انتقال تکانه های عصبی در مغز دخالت دارد. کمبود دوپامین یکی از عللِ بروز بیماری پارکینسون است.

جمله سازی با دوپا

💡 زین جانبم خران دوپا جو همی خورند زان جانب اسب من بستم میبر دامیر

💡 بگلخن آمده از روضه مانده ام محروم که روی هندسیه بادوپای حرص فگار

💡 بر خشک دوپای من به گل خواهد شد گویا که سر اندر سر دل خواهد شد

💡 زین جنس دوپا هر آنکه بر سر گردد غفرانش طلب تات میسر گردد

💡 من از زیرکی از دام قضا می جستم به دوپا در شکن زلف گرفتار شدم