دور بازگشت چیزی به وضعیت اولیه را مینامند. این عنوان در زمینه ضمان و حواله به کار رفته است. در این دو مفهوم، دور بهعنوان یک ترم صحیح محسوب میشود. بنابراین، میتوان مضمون عنه ضمانت ضامن را به عهده گرفت؛ به عنوان مثال، فردی به عنوان ضامن برای بدهکار عمل میکند و سپس بدهکار به عنوان ضامن او در میآید. در این حالت، بدهی که به واسطه ضمانت ضامن اول به عهده او منتقل شده بود، با ضمانت بدهکار دوباره به عهده مدیون برمیگردد. همچنین در حواله، بدهکار میتواند طلبکار را به شخص دیگری حواله دهد و سپس آن شخص را به بدهکار حواله کند. برخی از قدما به دور در ضمان ایراد گرفتهاند و آن را به دلیل عدم وجود فایده و لزوم تغییر فرع (مضمون عنه) به اصل (ضامن) و بالعکس، نادرست دانستهاند.
دور
لغت نامه دهخدا
دور. ( ص ) بعید. ( ترجمان القرآن ). چیزی که فاصله زیادی داشته باشد. ضد نزدیک. ( ناظم الاطباء ). آنچه که از ما فاصله ( زمانی یا مکانی ) دارد. چیزی که نزدیک به ما نیست. نقیض نزدیک. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان ). بافاصله. مقابل نزدیک. مقابل قریب. قاصی. بعیده. مستبعد. ( یادداشت مؤلف ). قَذَف. قَذُف. قصیة. ضریح. عارنة. عِران. نطیط. نطیطة. شطیر. شِطّیر. مُطَوَّد. شطون. شعب. طامس. عرید. مأزی. امقة. نُزُح. نزیح. نازح.نزیع. ناضب. ساقب. شسوع.
فرهنگ معین
(دُ ) [ ع. ] (اِمص. ) ۱ - گردش. ۲ - حرکت دورانی چیزی. ۳ - نوبت. ۴ - پیرامون، محیط. ۵ - عصر، زمان.
فرهنگ عمید
۲. راهی که پیمودن آن وقت زیادی می برد.
* دور داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. دور نگه داشتن، دور کردن.
۲. برحذر ساختن.
۱. گردیدن گرد چیزی، حرکت کردن و گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر.
۲. (اسم ) [جمع: ادوار] گردش.
۳. (اسم ) گردش سال.
۴. (اسم ) عصر و زمان، روزگار.
* دور برداشتن: (مصدر لازم ) سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن.
* دور زدن: (مصدر لازم )
۱. پیرامون چیزی گردیدن، چرخیدن، گردش کردن.
۲. برگشتن و تغییر جهت دادن اتومبیل یا وسیلۀ نقلیۀ دیگر در خیابان.
* دور زمان: [قدیمی] گردش زمان، حوادث روزگار.
* دور کردن: (مصدر متعدی )
۱. چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن.
۲. کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن.
* دورگردون: دورچرخ، گردش افلاک و روزگار و دنیا: دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود / دائماً یکسان نباشد کار دوران غم مخور (حافظ: ۵۱۷ ).
* دوروبر: [عامیانه] پیرامون، گرداگرد، اطراف کسی یا چیزی.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) بگردش در آوردن ( جام پیاله ). ۲ - ( اسم ) گردش. ۳ - حرکت دورانی چیزی. ۴ - ( اسم ) پیرامون محیط اطراف. ۵ - عصر زمان دوره. ۶ - توقف دو امر است بر یکدیگر که نتیجه آن توقف شئ بر نفس است جمع ادوار. یا دور کسی گشتن قربان و صدقه کسی رفتن
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
دور (زمین شناسی). رجوع شود به:عصر (زمین شناسی)
جملاتی از کلمه دور
واینکه در خاک فتادست کنون هم زان نیست که گزافیست ز دوران و بدی از افلاک
به دور جام میم داد دل بده ساقی چهها که بر سرم از دور روزگار آمد
از آن جا که شاه از شریک است دور نسازد بانباز طبع غیور