دوای

فرهنگ فارسی

دارو، آنچه که بیماران رابا آن معالجه کنند

جمله سازی با دوای

ترا گر خَیر و شرّ آید دوایت از آنجا می‌توان کردن روایت
صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
طبیب از عرق شرم نسخه‌ها را شست ز بس که منفعل از درد بی‌دوای من است
دوایت آن زمان باشد که در ذات حقیقت محو آری جمله ذرات
گفتم چه کنی دوای دل گفتا به ور به نشود دلم بدو گفتا به