درویش به فردی فقیر و صوفی اطلاق میشود که معمولاً به حداقلهای دنیوی قناعت میکند یا ناگزیر از وابستگیهای دنیوی فاصله میگیرد. او گاهی به منظور تحقیر نفس و تهذیب آن، و نه به خاطر حرص به مال یا عدم توکل، و تنها برای رفع نیاز، به درخواست و گدایی نیز تن میدهد. به نظر میرسد که واژه درویش به نوعی با واژه دریوزه مرتبط است. همچنین، پیروان طریقت و اعضای مختلف سلاسل صوفیه به طور کلی به عنوان درویش شناخته میشوند. واژهٔ پارسی این کلمه از ریشهای باستانی و به واژهای نیاایرانی برمیگردد که در اوستایی به شکل دریگو- به معنای نیازمند یا گدا است. این واژهٔ ایرانی احتمالاً با واژهٔ سانسکریت ودایی آدریگو- که صفتی با معنای نامشخص است و به ایزدان مختلف نسبت داده شده، همریشه است. به نظر میرسد که این واژهٔ ودایی به شکل آ-دریگو- تحلیل شود که به معنای نا دریگو یا غنی خواهد بود. وجود این همریشهٔ ودایی نشاندهندهٔ اهمیت بنیاد فقرای مقدس در میان هندو-ایرانیان است، بهطوریکه در آیندهٔ ایران به شکل برادری درویشی و در هند به صورت مکاتب مختلف سنیاسیان تجلی یافته است.
درویش
لغت نامه دهخدا
- درویش دل؛ گداطبع. گداطبیعت. خسیس. بخیل. گداصفت:
مالداران توانگر کیسه درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند.سنائی. || فقیر. مسکین. بی بضاعت. بی چیز. مفلس. مقابل مالدار. بی نوا. محتاج. تهیدست. مقابل مرد درم. مقابل توانگر. أرمل. أرملة. تَروب. تَریب. ( منتهی الارب ). خلیل. ( دهار ). سُبرات. سُبرُت. سِبروت. سِبریت. ( منتهی الارب ). صُعلوک. ( زمخشری ). عاِهن. عائل. ( دهار ). عَدِم. عَدوم. ( منتهی الارب ). عَدیم. عَوَز. علیة. فقیر.( دهار ). مختل. مخل. ( منتهی الارب ). مسکین. ( دهار ). مُعتَرّ. مُعدِم. مَعدوم. ( منتهی الارب ). مَعسِر. ( دهار ). معوز. مفلاک. مقتر. ( ترجمان القرآن جرجانی ):
ُکرد از بهر ماست تیریه خواست
زانکه درویش بود عاریه خواست.شهید ( از فرهنگ اسدی ص 500 ).اگر بگروی تو بروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.شهید.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند.
۳. [قدیمی، مجاز] تهیدست، بینوا، فقیر.
فرهنگ فارسی
تهیدست، بینوا، فقیر، قلندر، گوشه نشین
( صفت اسم ) ۱ - فقیر تهیدست بینوا گدا مقابل مالدار توانگر. ۲ - زاهد گوشهنشین. ۳ - صوفی قلندر.
معروف به درویش خان ( ۱۳٠۵ - ۱۲۵۱ شمسی ) آهنگساز ایرانی و استاد بزرگ تار متولد تهران پدرش بشیر طالقانی کارمند اداره پست و با موسیقی آشنا بود
دانشنامه آزاد فارسی
درویش (نام مستعار). رجوع شود به:شریعتمداری، جعفر (سبزوار ۱۳۰۲ش)
جملاتی از کلمه درویش
هابده چیزی به درویشان خویش ای همیشه لطف و رحمت خوی تو
مرا مهر سام است در دل نهان که گردم ز درویش هر دم نوان