آماق به معنی گوشه چشم، به ناحیهای از چشم اشاره دارد که در آن پلکها به هم میرسند و معمولاً به عنوان نقطهای برای جمع شدن اشکها و همچنین به عنوان بخشی از زیبایی و جذابیت چشمها در نظر گرفته میشود. این واژه در ادبیات فارسی نیز به کار میرود و میتواند به زیبایی و ظرافت چشمها اشاره کند.

آماق
لغت نامه دهخدا
( آماق ) آماق. ( ع اِ ) ج ِ ماق. گوشه های چشم از سوی بینی.بیغوله های چشم از جانب اِنسی. کنج چشم از درونسو.
( امآق ) امآق.[ اِم ْ ] ( ع مص ) اِماق. در مأقة درآمدن و هُکّه زده شدن مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در حدیث آمده: ما لم تضمروا الاماق؛ که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
امآق. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
جمع موق و ماق و موق و ماق جمع دیگر این کلمات آماق است.
ویکی واژه
جملاتی از کلمه آماق
درد هجران تو خون کرد دلم ثم اجری الدم من آماقی
زهی ز خاک درت آب چشمه خورشید خهی غبار درت کحل مردم آماق
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر بنگارم از خون جگر خلوتگه آماق را
چه شد آخر کنون که باید کرد خاک پای تو کحل آماقم؟