کلمه آک در زبان فارسی معانی گوناگونی دارد. در اینجا به دو مفهوم اصلی آن اشاره میشود. اولین معنی، آک به عنوان یک اسم است که به آسیب، آفت، عیب، عار یا زشتی اشاره دارد. در واقع، این واژه میتواند نشاندهنده نوعی نقص یا مشکل در چیزی باشد. معنی دیگر آک به عنوان یک پسوند، به معنای جای یا محل است که در اصطلاحات مختلف به کار میرود و به مکانی خاص اشاره میکند. این دو کاربرد نشاندهنده تنوع معنایی این واژه در زبان فارسی است و میتواند در زمینههای مختلف مورد استفاده قرار گیرد.
آک
لغت نامه دهخدا
( آک ) آک. ( اِ ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب، آفت، عاهت، عیب، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ده آک، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب: زشتی، کوتاهی، بیدادگری، بیشرمی، بسیارخواری، بدزبانی، دروغگوئی، شتابکاری، بددلی و بی خردی بوده او را ده آک خوانده اند. و حمزه اصفهانی در کتاب خود تاریخ سنی ملوک الأرض گوید: «بیورسب، ده آک، اشتقاقه: ده، اسم لعقد العشرة و آک اسم للاَّفة والمعنی انّه کان ذاعشر آفات احدثها فی الدنیا و لیس هذا موضع ذکرها و هذا لقب فی نهایة القبح فلمّا عرّبوه صار فی نهایة الحسن لأن ده آک لما عرّب انقلب الی ضحّاک و به یسمی فی کتب العربیّة و هو بیوراسف بن ارونداسف بن ریکاون...». و صاحب مجمل التواریخ نیز که ظاهراً مأخذیگانه او همین کتاب حمزه است گوید ضحّاک بیوراسپ، او را بیوراسپ خوانند، و گویند بیور، اسپ تازی بهره ای [ ظ: بهرّای ] از زر و سیم پیش وی جنیبت کشیدندی... و پارسیان ده آک گفتندی از جهت آنکه ده آفت و رسم زشت در جهان آورد از عذاب و آویختن و فعلهاء پلید و آک را معنی زشتی و آفت است پس چون معرب کردند سخت نیکو آمد، ضحاک یعنی خندناک - انتهی. کلمه آک را فردوسی، با احتیاجی که ضرورةً در قوافی پنجاه - شصت هزاربیت گاهی او را دست داده یک بار هم استعمال نکرده است. در شعرای سامانی و غزنوی با اینکه خباک و هباک و غساک و ستاک و ورکاک و فغاک و بساک و کراک و هزاک و کاک و شرفاک و آزفنداک و نظایر آن را قافیه کرده اند کلمه آک دیده نشده است. اسدی در گرشاسب نامه و هم در فرهنگ خود با اصراری که در ضبط نوادر و شوارد ورزیده، آک را نیاورده. شعرای سلجوقی تا اندازه ای که فحص آن برای من میسر شده این لغت را بکار نبرده اند و سعدی و حافظ و بعض گویندگان دیگر که باین قافیه غزل و قطعه ای سروده اند این لفظ را ندارند. و در لغت های مترجم عربی به فارسی مانند مقدّمةالادب زمخشری و صراح قرشی و السامی میدانی و مهذب الاسماء ربنجنی و دستوراللغه نطنزی و دستورالاخوان قاضی محمد دهار و مصادر زوزنی، در ترجمه کلمات عیب، عار، وصمت، نقیصه، آفت، عاهت، صدمت، ثلب، قبح و مترادفات آنها بکلمه آک برنمیخوریم. و در تداول فارسی زبانان امروز نیز این لفظ شنیده نمیشود. تنها فرهنگ نویسان قرون اخیر از منصور شیرازی که ظاهراً همان غیاث الدین منصور دشتکی باشد بیت ذیل را برای لفظ و معنی آک شاهد می آورند:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( آک ) ۱ - در آخر ریشه فعل مفرد امر حاضر گاه افاد. لیاقت و نسبت کند: خوراک پوشاک. ۲ - در آخر ریش. فعل مفرد امر حاضر گاه معنی صفت فاعلی دهد: سوزاک ( لغه بمعنی سوزنده و سوزاست ). ۳ - در آخر ریش. فعل مفرد امر حاضر گاه معنی صفت مفعولی دهد: کاواک. ۴ - در آخراسم افاد. نسبت و اتصاف کند: فزاک مغاک.
آسیب آفت حرف نسبت
بدی، درد، آسیب، آفت
ده از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین.
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
کون (۱۳۹۰ بار)
ویکی واژه
مخفف آکبند