برندگی

برندگی از ریشه بُردن یا بریدن می‌آید و به معنای صفت یا ویژگی چیزی است که قابلیت بُردن یا بریدن دارد. این واژه نه تنها به توانایی فیزیکی یک ابزار برای قطع کردن اشاره می‌کند، بلکه می‌تواند به قابلیت انجام یک عمل خاص با قدرت و دقت نیز تعبیر شود. در واقع، برندگی به آن نیرویی اشاره دارد که منجر به نتیجه‌ای قاطع و مؤثر می‌شود، چه در مورد یک شیء فیزیکی باشد و چه در مورد یک مفهوم انتزاعی.

در ادبیات فارسی، می‌تواند ابعاد وسیع‌تری به خود بگیرد. علاوه بر معنای فیزیکی تیزی و قابلیت برش، این واژه می‌تواند به عمل برنده و برش نیز اشاره داشته باشد. این گستردگی معنایی نشان‌دهنده آن است که تنها به خصوصیات مادی محدود نمی‌شود؛ بلکه می‌تواند به مفهومِ اثربخشی و تأثیرگذاری نیز اطلاق گردد. برای مثال، در توصیف یک سخن یا یک تصمیم قاطع، از این واژه می‌توان برای بیان قدرت نفوذ و اثرگذاری آن استفاده کرد.

به طور کلی، برندگی مفهوم پویایی است که هم به کیفیت یک شیء و هم به عملی که توسط آن شیء یا یک فاعل انجام می‌شود اشاره دارد. این واژه، با توجه به ریشه‌های لغوی و کاربردهای متنوعش در زبان فارسی، نشان‌دهنده توانایی و قدرت در ایجاد تغییر یا دستیابی به یک نتیجه مشخص است. بنابراین، برندگی نه تنها یک صفت، بلکه نمادی از کارایی، تیزی و قاطعیت در هر زمینه‌ای محسوب می‌شود.

لغت نامه دهخدا

برندگی. [ ب َ رَ دَ /دِ ] ( حامص ) صفت برنده. چگونگی آنکه بَرَد. ( یادداشت دهخدا ). قابلیت بُرد. رجوع به برنده و بردن شود.
برندگی. [ ب ُ رَ / ب ُ رْ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) صفت برنده. تیزی. ( یادداشت دهخدا ). عمل برنده. برش. ( فرهنگ فارسی معین ):
چو شه دید کو سنگ را آس کرد
ز برّندگی نامش الماس کرد.نظامی.

فرهنگ فارسی

عمل برنده برش.
صفت برنده چگونگی آنکه برد.

جمله سازی با برندگی

چو شه دید کوسنگ را آس کرد ز برندگی نامش الماس گرد
می کند مژگان شرم آلود در دل رخنه بیش در نیام این تیغ را افزون بود برندگی
شمشیر تو برندگی تیغ اجل کرد گوئی که طبیعت گهرش از دبران داد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال احساس فال احساس