بردگی به عنوان پدیدهای اجتماعی و اقتصادی، در طول تاریخ بشر وجود داشته است و تأثیرات عمیق و گستردهای بر جوامع مختلف گذاشته است. این مفهوم به وضعیت فردی اشاره دارد که تحت تسلط و کنترل دیگران قرار دارد و از حقوق و آزادیهای پایهای خود محروم است. در بسیاری از فرهنگها و تمدنها، بردهها به عنوان نیروی کار ارزان و ابزاری برای تولید و سودآوری مورد استفاده قرار گرفتهاند. فرایند بردهداری معمولاً با جنگ، فقر، و نابرابریهای اجتماعی مرتبط است و اغلب به دلیل نیاز اقتصادی جوامع شکل میگیرد. با گذشت زمان، تلاشهای گستردهای برای الغای این سیستم غیرانسانی صورت گرفته است. اما هنوز هم در برخی مناطق جهان، اشکال مدرنتری از بردگی وجود دارد که تحت عناوین مختلفی نظیر کار اجباری یا قاچاق انسان بروز پیدا میکند. مبارزه علیه بردگی و تلاش برای احقاق حقوق بشر، همواره از اولویتهای جوامع پیشرفته بوده است. امروزه آگاهیبخشی و آموزش در مورد آثار مخرب بردهداری، به عنوان گامی مهم در راستای تحقق عدالت اجتماعی و حقوق بشر در نظر گرفته میشود.

برده
لغت نامه دهخدا
- بردةالضأن؛ نوعی از لبن. ( منتهی الارب ).
بردة. [ ب َ دَ ] ( ع ص ) ناگوارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یقال: هی لک بردة نفسها؛ ای خالصه. || هو لبردة یمینی؛ اذا کان لک معلوماً. || ( اِ ) علم است مر میش را وبه این معنی بدون الف و لام است. ( از منتهی الارب ).
بردة. [ ب َ رِ دَ ] ( ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
بردة. [ ب َ رَ دَ ] ( ع اِ ) واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. ( از اقرب الموارد ). || ناگوارد. ( منتهی الارب ). ناگواری. ( آنندراج ). در حدیث است: اصل کل داء البردة. ( منتهی الارب ). تخمه. ( از اقرب الموارد ). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می شود چنانکه گفته اند اصل کل داءالبردة و چون بیماری تخمه معده را سرد کرده و از هضم طعام باز میدارد لهذا نام این بیماری را از ماده برودت گرفته اند و خالی از تناسب نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || وسط چشم. ( منتهی الارب ). در اصطلاح طب، برده رطوبت غلیظی است که در باطن پلک چشم متحجر میشود و در سفیدی به تگرگ شباهت دارد. ( مقاله سیم از کتاب سوم از قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 69 ). رطوبتی غلیظ و متحجر در باطن مژگان و مایل بسفیدی باشد و مانند تگرگ در شکل و سختی و بهمین لحاظ بدین اسم نامیده شده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
برده. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) بنده و غلام. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کنیزک. ( غیاث اللغات ). عبد. رقه. مملوک. بردج. ( منتهی الارب ). و کلمه بردج معرب برده است:
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.فردوسی.هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج.فردوسی.- برده بردن؛ بنده کردن و با خود حمل کردن.
- برده پرور؛ بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کنیز.
۱. حمل شده.
۲. آنچه کسی در قمار به دست آورده.
فرهنگ فارسی
( اسم بردن ) ۱- حمل شده نقل شده. ۲- حرکت داده. ۳- دفع شده جدا گردیده. ۴- زن گرفته. ۵- نفع برده ( در قمار و بازی ). ۶- فرار داده. ۷- پیش افتاده پیروز شده ( در مسابقات و مانند آن ). ۸- مجذوب.
دهی است در نسف و از آن ده است عزیز بردی محدث فرزند سلیم و شاید برده ای در بیت ذیل مولوی همین نسبت و مراد شیخ عزیز نسفی برده ای بوده باشد.
دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:برد
جملاتی از کلمه برده
ز نور روی چون خورشید برده نگار مهوشم از چشم ما خواب