اورک، موجود تخیلی به عنوان یک هیولای انساننما، مشابه گابلین، شناخته میشود. این موجودات به ویژه در آثار فانتزی جی. آر. آر. تالکین، به ویژه در رمان ارباب حلقهها، به دنیای مدرن معرفی شدند. در نوشتههای تالکین، اورکها به عنوان نژادی بیرحم، تهاجمی، زشت و بدخواه توصیف میشوند که در تضاد با الفهای نیکوکار قرار دارند و به یک قدرت شیطانی خدمت میکنند، هرچند که در برخی جنبهها دارای حس انسانی و اخلاقی هستند. در میان داستانهای مختلف، نظری وجود دارد که اورکها ممکن است نژادی فاسد از الفها باشند. نامهایی مشابه اورک در شعر انگلیسی باستان بیوولف، اشعار اوایل عصر جدید و همچنین در افسانهها و داستانهای عامیانه اروپای شمالی یافت میشود. تالکین اشاره کرده است که این نام را از بیوولف الهام گرفته است. همچنین، در فهرست موجودات خیالی در دو رمان چارلز کینگزلی که در اواسط دهه 1860 منتشر شده، نیز دیده میشود.

اورک
لغت نامه دهخدا
اورک. [ اَ رَ ] ( ع ص ) بزرگ سرین. ( مهذب الاسماء ). مرد بزرگ ران. ( ناظم الاطباء ). مرد بزرگ برسوی ران. مؤنث آن ورکاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
اورک. [ اَ رَ ] ( اِ ) آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ):
هرکه را عقل باشد و فرهنگ
نزد او اورک است به زاورنگ.شمالی دهستانی ( از آنندراج ).
اورک. [ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).
اورک. [ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. ( جغرافیای سیاسی کیهان ). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی.
فرهنگ معین
(اَ رَ ) (اِ. ) تاب.
فرهنگ عمید
= تاب۱
فرهنگ فارسی
( اسم ) ریسمانی که شاخ. درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب.
تیره از طایفه ممزائی ایل چهار لنگ بختیاری.
جملاتی از کلمه اورک
رفته درگوش او مبالغهای کرده باورکه هست نابغهای
چسان توانند افکند آن درختی را که آب رحمت ولطف تواش تناورکرد
بیدل از آن جلوه نشان میدهد قلزمی از قطره چه باورکنم