واژه اعراق از ریشه عربی (ع ر ق) و به صورت مصدر باب افعال است. معانی اصلی این مصدر عبارتاند از: به عراق رفتن، پر نکردن ظرف آب، خوی و عادت آوردن، و نژاده شدن در صفتی چه نیک مانند کرم و چه بد مانند پستی. همچنین این واژه به معانی ریشه دوانیدن درخت در زمین، آواره شدن، و رگدار کردن شراب با افزودن کمی آب به آن بهکار رفته است. اعراق بهعنوان اسم، جمع کلمه عِرق به معنی رگ، ریشه و بیخ درخت محسوب میشود. علاوه بر این، این واژه جمع عَرَق (به فتح عین) نیز هست. در کاربرد فارسی، این واژه بهصورت مجازی برای اشاره به اصل و نسب، نژاد، پدران و اجداد یک شخص بهکار میرود. نمونههای کهن ادبیات فارسی، همچون سندبادنامه، از ترکیبهایی مانند مآثر اعراق برای ستایش پادشاهان و بزرگان استفاده کردهاند.
اعراق
لغت نامه دهخدا
اعراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عِرق، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). اصلها. ( فرهنگ فارسی معین ). || در تداول فارسی زبانان، پدران. اصل و نسب و آبا و اجداد: و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض و شروع افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. ( سندبادنامه ص 17 ). و ردای مفاخر پادشاهی را به مآثر اعراق مطرز کرده. ( سندبادنامه ص 31 ). || ج ِ عَرَق. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع عرق ۱ - رگها وریدها. ۲ - اصلها.
بعراق رفتن. رفتن بعراق بعراق شدن.
ویکی واژه
رگها.
کوههای بلند.
ریشههای درخت.
جمله سازی با اعراق
از انجا رو بسوی فخر سادات کریم اعراق و خوش خلق و نکو ذات
به رغم اهل جهان، اهل او همیشه جوان نه چون قشور در اعراق و ضعف در اعصاب