خلیقه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آنچه خداوند آفریده، مخلوق.
۳. مردم.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
سرشت، ذات.
خوی، عادت.
خلائ
جمله سازی با خلیقه
شود واقف همانا بالخلیقه که سلطان ازل شد بالحقیقه
زهی خلیقه درس پدر حسام حسام که کس نظیر تو اندر صف نظر نبود
کای خلیقه از قریشم دخترم تا خبر دارم ز خود بیشوهرم
در حال هوش و حواس و کمال خرسندی و رضا، اقل خلیقه ابوالحسن یغما وصی شرعی خویش نمودم فرزند ارجمند سعادتمند خود میرزا احمد صفایی را که پس از وفات من مبلغ دویست و پنجاه تومان رایج خزانه از انقد مایملک من اعم از نقد و جنس منقول و غیر منقول برداشته به مصارف مفصله ذیل برساند.
خلیقه گفت که استاد یافت بهبودی نشاط بازی ما، بیشتر ز ماهی نیست