مناطحه

لغت نامه دهخدا

مناطحه. [ م ُ طَ/ طِ ح َ / ح ِ ] ( از ع ، اِمص ) مناطحة. به یکدیگر شاخ زدن ، مجازاً زد و خورد. مدافعه : این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحه ایشان پای در دامن وقار کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11 ).وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212 ). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332 ). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند.( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5 ). رجوع به مناطحة شود.
- مناطحه کردن ؛ مجازاً زد و خورد کردن : با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ معین

(مُ طَ حَ یا طِ حِ ) [ ع . مناطحة ] ۱ - (مص م . ) شاخ زدن به یکدیگر. ۲ - دفع کردن . ۳ - (اِمص . ) شاخ زنی . ۴ - دفع ، مدافعه .

فرهنگ عمید

۱. شاخ زدن به یکدیگر.
۲. [مجاز] پیکار کردن، نبرد کردن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شاخ زدن بیکدیگر . ۲ - دفع کردن . ۳ - ( اسم ) شاخ زنی . ۴ - دفع مدافعه : [ و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند . ] ( المعجم . مد . چا . ۵ : ۱ )
با یکدیگر سروزدن . شاخ زدن گاو و جز آن

ویکی واژه

مناطحة
شاخ زدن به یکدیگر.
دفع کردن.
شاخ زنی.
دفع، مدافعه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع