مصقع

لغت نامه دهخدا

مصقع. [ م ِ ق َ ] ( ع ص ) بلیغ فصیح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مصقل. قوی سخن. ( مهذب الاسماء ). سخت گویا. ( دهار ). || بلندآواز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سخنگوی بلندآواز. || آنکه درنماند در سخن و بسته نشودبر وی کلام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(مِ قَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سخنگوی بلند آواز. ۲ - فصیح بلیغ . ج . مصاقع .

فرهنگ عمید

۱. فصیح، بلیغ، سخنور.
۲. بلند آواز.

ویکی واژه

سخنگوی بلند آواز.
فصیح بلیغ.
مصاق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت