اشترکین

لغت نامه دهخدا

اشترکین. [ اُ ت ُ ] ( ص مرکب ) شترکین. شتردل. کینه توز. کینه دار. || غدار. ( انجمن آرای ناصری ). رجوع به شترکین شود.

فرهنگ عمید

کینه توز، کینه دار،کینه جو، مانند شتر.

فرهنگ فارسی

شترکین، اشترکینه: کینه توز، کینه دار، کینه جومانندشتر
( صفت ) اشتردل .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم