غطریف

لغت نامه دهخدا

غطریف. [ غ ِ ] ( ع ص ) مهتر. ( مقدمة الادب زمخشری ). مهتر بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سید. ( اقرب الموارد ). ج ، غطارفة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، غطارفة، غطاریف. ( تاج العروس ). سر. گردن. رئیس. آقا. سرور. بزرگ. || جوانمرد و سخی جوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شریف و جوانمرد. ( غیاث اللغات ). السخی السری الشاب. ( اقرب الموارد ). || نیکوصورت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حسن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) مگس. ( منتهی الارب ). ذباب. ( اقرب الموارد ). || چوزه باز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بچه باز. ( مهذب الاسماء ). جوجه باز ( مرغ ). ( از اقرب الموارد ).
غطریف. [ غ ِ ] ( اِخ ) ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هَ. ق. و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن ، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان ، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی ، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکه پیشین به نام غطریف زدند؛ یعنی سیم غطریفی و عامه مردمان غدریفی خواندندی. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44 ).
غطریف. [ غ ِ ] ( اِخ ) رجوع به ابوهارون شود.
غطریف. [ غ ِ ] ( اِخ ) محمدبن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هَ. ق.او راست : جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری.

فرهنگ معین

(غ طْ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مهتر. ۲ - جوانمرد.

فرهنگ عمید

۱. سخی، جوانمرد.
۲. سرور، مهتر.
۳. (اسم ) جوجۀ باز.

فرهنگ فارسی

ابن عطائ امیر خراسان بروزگار هارون الرشید . وی برادر مادر هارون بود . هارون امارت خراسان بوی داد( ۱۸۵ ه ق . ) و در آن تاریخ در دست مردم مسکوک خوارزم روان شده بود و مردم آن سیم را بناخوشدلی میگرفتند و مسکوک بخارا از دست مردم بیرون شده بود.چون غطریف بخراسان آمد اشراف و اعیان بخارا بنزدیک او رفتند و از وی خواستند که ما را مسکوک نمانده است در شهر .امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست بیرون نکند و از شهرما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت کنیم و بدان نقره عزیز بود . پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رای خواستند درین معنی بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز : زر و نقره و مشک و ارزیر و آهن و مس . همچنان کردند و سکه ای بسبک سکه سابق ضرب کردند و آنرا سیم غطریفی خواندند و عامکه مردم غدریفی گفتند ( از ترجمه تاریخ بخارای نرشخی ۴۴ - ۴۳ لغ . ) .
( صفت ) ۱ - مهتر سید قوم ۲ - جوانمرد شریف .
محمد بن احمد مکنی به ابو احمد متوفی بسال ۳۷۷

ویکی واژه

مه
جوانمرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت