فلخم

لغت نامه دهخدا

فلخم. [ ف َ ل َ ] ( اِ ) فلاخن که آلت سنگ اندازی باشد. ( برهان ). پلخم. فلخمان. پلخمان. فلخمه. فلاخن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به این کلمات شود.
فلخم. [ ف َ خ َ ] ( اِ ) مشته حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. ( برهان ). محلاج ندافان بود. ( اسدی ) :
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.حکاک ( از اسدی ).|| قفل صندوق. || دخمه و مقبره گبران. ( برهان ). مصحف دخمه است. ( حاشیه برهان چ معین ).

فرهنگ معین

(فَ لْ خَ ) (اِ. ) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود مشته حلاجان : گر تو بخواهی ( تو خواهی ) که بفخمند ترا پنبه همی - من بیایم که یک فلخم دارم کاری

ویکی واژه

فلخمه: مشتة حلاجی که بر زه کمان می‌زنند تا پنبه حلاجی شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تاروت فال تاروت فال جذب فال جذب فال تماس فال تماس