غبط

لغت نامه دهخدا

غبط. [ غ َ ] ( ع مص ) رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آن که زوال آن خواهد از وی.غبطه غبطاً و غبطة و منه فی الدعاء: «اللهم غبطاً لا هبطاً»؛ ای نسالک الغبطة و نعوذ بک ان نهبط عن حالنااو منزلةً بغبط علیها. || دست بر دنب و تهیگاه گوسپند نهادن تا بداند که فربه است یا لاغر. || دست بر پشت زدن که پیه دارد یا نی. ( منتهی الارب ). || راضی بودن. ( دزی ج 2 ص 200 ). || تحریک احساسات و تمایلات کسی. ( دزی ایضاً ). || لذت بردن از. ( دزی ایضاً ). || ( اِ ) دسته کشت دروده. ج ، غبوط. ( منتهی الارب ).
غبط. [ غ ُ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غابط. ( منتهی الارب ). رجوع به غابط شود. || ج ِ غَبیط. ( منتهی الارب ). رجوع به غبیط شود.

فرهنگ فارسی

جمع غابط جمع غبیط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال قهوه فال قهوه فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت