دراوردن

لغت نامه دهخدا

( درآوردن ) درآوردن. [ دَ وَ دَ ] ( مص مرکب ) داخل کردن. فروبردن. وارد کردن. بدرون بردن. سپوختن. غرقه کردن. ادخال. ( دهار ). ایراد. ایلاج. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). غَلغلة. ( منتهی الارب ). مُدخَل. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سلک ، لحک ، ملاحکة؛ درآوردن چیزی را در چیزی. ( از منتهی الارب ). اسواء؛ تمام درآوردن چیزی را در چیزی. اصلاء؛ در آتش درآوردن. ( دهار ). اقحام ؛ درآوردن چیزی در چیزی بعنف. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). تلحیف ؛ درآوردن نره در اطراف شرم. سلک ؛ درآوردن دست خود را در جیب. شصر؛ چوب شصار در سوراخ بینی ناقه درآوردن. ( از منتهی الارب ).
- به انگشت درآوردن ؛ در انگشت کردن. به انگشت درکردن : نخستین کسی که انگشتری کرد و به انگشت درآورد، جمشید بود. ( نوروزنامه ).
|| درهم کردن ؛ ادغام ؛ درآوردن حرف در حرف. ( دهار ). || داخل کردن. وارد کردن. به حضور آوردن. به درون بردن :
از آن مرغزار اسب بیژن براند
به خیمه درآورد و روزی بماند.فردوسی.درآورد لشکر به ایران زمین
شه کافران دل پراکنده کین.فردوسی.ازین بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.ناصرخسرو.نجاشی گفت : ایشان را درآرید، جعفر طیار با یاران خویشتن درآمدند.( قصص الانبیاء ص 326 ). فرعون کس فرستاد که کیست ؟ گفتند: موسی است. گفت : درآریدشان. ( قصص الانبیاء ص 99 ).
هر صبح پای صبر به دامن درآوردم
پرگار عجز گرد سر و تن درآورم.خاقانی.پسر بر خر نشست و در جوی رفت و به گردابی عمیق درآورد، ناگاه تلاطم امواج و تراکم افواج سیلاب دررسید. ( سندبادنامه ص 115 ).
به هر مجلس که شهدت خوان درآرد
به صورتهای مومین جان درآرد.نظامی.بفرمودش درآوردن به درگاه
ز دلگرمی بجوش آمد دل شاه.نظامی.بفرمود آنگهی کو را درآرید
ورا چندین زمان بر در ندارید.نظامی.به خلق و فریبش گریبان کشید
به خانه درآوردش و خوان کشید.سعدی.درویش را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت : فلان نعمتی دارد بی قیاس... گفت : من او را ندانم... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. ( گلستان سعدی ). چندانکه مقربان آن حضرت بر حال من وقوف یافتند و به اکرام درآوردند و برتر مقامی معین کردند. ( گلستان سعدی ). پس به کشتی درآوردند و روان شدند. ( گلستان سعدی ). اکراس ؛ درآوردن بزغالگان را در کرس. ( از منتهی الارب ). تحَفیف ، حَف ؛ گرد چیزی درآوردن. تصلیة؛ در آتش درآوردن سوختن را. ( دهار ). هبوط؛ درآوردن در شهری. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ معین

( درآوردن ) (دَ. وَ دَ ) (مص م . ) ۱ - داخل کردن . ۲ - بیرون آوردن . ۳ - (عا. ) کسب کردن ، به دست آوردن .

فرهنگ عمید

( درآوردن ) ۱. بیرون آوردن، ظاهر ساختن.
۲. [قدیمی] داخل کردن.

فرهنگ فارسی

( در آوردن ) ( مصدر ) ۱ - داخل کردن ادخال . ۲ - بیرون آوردن ( از اضداد ) . ۳ - رها کردن آزاد ساختن . یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم