لحیانی

لغت نامه دهخدا

لحیانی. [ ل ِح ْ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به لحیة. ریشو. بلمه. ( سروری ). مرد بزرگ ریش یا درازریش. بامه ( ؟ ) ( سروری از نسخه میرزا ). گردریش. کلان ریش. ( دهار ). لحیان. رجل لحیانی ؛ مردی ریش آور. ( مهذب الاسماء ). پرریش. مقابل کوسج. ریش تپه. تپه ریش : کوسجی را با لحیانی خصومت شده درهم آویختند. لحیانی دست بر ریش کوسج برد کوسج گفت ای غرزن نیک یادم آوردی. ( از امثال و حکم ).
آنچه لحیانی به چانه خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید.مولوی.|| قسمی از ذوذوابه است که آن را بصورت آدمی با ریشی بلند توهم کنند.
لحیانی. [ ل ِح ْ ] ( ع ص نسبی ، اِ ) منسوب به لحی ،به معنی دندانخانه : قصیرة، و آن قسمی مار است با سروی ( شاخ ) کوتاه و کوتاه تر است ( از مقرنه ) لکن دندانخانه بزرگ است و دندانخانه را به تازی اللحی گویند و او را بدین سبب لحیانی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
لحیانی. [ل ِح ْ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای است. ( منتهی الارب ).
لحیانی. [ ] ( اِ ) دینساقوس است. رجوع به این کلمه شود. ( اختیارات بدیعی ). دینساقوس است و گویند حرشف است. ( فهرست مخزن الادویه ) .
لحیانی. [ ل ِح ْ ] ( اِخ ) علی بن حازم یا علی بن المبارک ،مکنی به ابی الحسن. غلام کسائی. از مردم ختل ماوراءالنهر یکی از ائمه لغت عرب. وی علما و فصحاء بسیار درعرب دیده و ابوعبید قاسم بن سلام از او کسب علم کرده و شاگرد اوست. او راست : کتاب النوادر. ( ابن ندیم ).

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (ص . ) مرد ریش دراز.

فرهنگ عمید

مرد ریش دراز.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- منسوب به لحیه آنکه ریشی بزرگ یابلند دارد کلان ریش ریش آور : آنچه لحیانی بچان. خود ندید هست بر کوسه یکایک آن پدید . ( مثنوی لغ. ) ۲- نوعی ذوذوابه که آنرا بصورت شخصی دارای ریش بلند تصور کنند .
علی بن حازم یا علی بن المبارک مکنی به ابی الحسن غلاو کسائی .وی علما و فصحائ بسیار در عرب دیده .

ویکی واژه

مرد ریش دراز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال انگلیسی فال انگلیسی