قوح

لغت نامه دهخدا

قوح. [ ق َ ] ( ع مص ) ریم گرد آمدن. || روفتن خانه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قاح البیت ؛ کنسه. ( اقرب الموارد ).
قوح. ( ع اِ ) ج ِ قاحة بمعنی گشادگی میان سرای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به قاحه شود.

فرهنگ فارسی

جمع قاحه بمعنی گشادگی میان سرای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال امروز فال امروز فال سنجش فال سنجش