تفسیدن

لغت نامه دهخدا

تفسیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ) گرم شدن. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گرم شدن و سوختن. ( ناظم الاطباء ). تبسیدن. تفتیدن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
بکردار آهن بتفسید دشت.فردوسی.زبان بر گشادند بر یکدیگر
که اکنون ز گرمی بتفسد جگر.فردوسی گهی ز سردی نجم زحل همی فسری
گهی ز شمس و تف صعب او همی تفسی.ناصرخسرو.اگر کوه سوی مشرق باشد گرما، گرمتر باشد از بهر آنکه تفسیدن آفتاب بر این کوه پس از زوال قوی گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
گه بجوشد بر تو در جوشن
گه بتفسد سر تو در مغفر.مسعودسعد.پس چون از آتش سخن بتفسید و از جاده آزرم بچفسید. ( مقامات حمیدی ).
از گرمی آفتاب سوزان
تفسید بوقت نیم روزان.نظامی.تا نتفسید از آفتاب سرش
نه ز خود بود و نز جهان خبرش.نظامی.و مردمان بخارا بجنگ حصار راندند و از جانبین تنوره جنگ بتفسید از بیرون منجنیق ها راست کردند. ( جهانگشای جوینی ). || تباه گردانیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء در ذیل تفسید ). || در بیت زیر بمعنی آزرده شدن. رنجیدن و بخشم آمدن که لازمه گرم شدن از خجلت میباشد آمده است :
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بتفسم همی
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بر دار کرده تنم.فردوسی.

فرهنگ معین

(تَ دَ ) (مص ل . ) گرم شدن از تف آتش یا آفتاب .

فرهنگ عمید

گرم شدن از تف آتش یا آفتاب: از گرمی آفتاب سوزان / تفسید به وقت نیم روزان (نظامی۳: ۴۳۲ ) تا نتفسید از آفتاب سرش / نه ز خود بود و نز جهان خبرش (نظامی۴: ۶۴۷ ).

فرهنگ فارسی

گرم شدن ازتف آتش یا آفتاب، گرم، داغ، گداخته
( مصدر ) ( تفسید تفسد خواهد تفسید بتفس تفسنده تفسیده ) گرم شدن از تف آتش یا آفتاب تفیدن .

ویکی واژه

گرم شدن از تف آتش یا آفتاب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت