لغت نامه دهخدا
همی نسازد با داغ عاشقی صبرم
چنان کجا بنسازد بنانج بازبنانج.شهید.بوده ای پیش به ده سال بنانج زن من
کدخدای جلب خویش و مرا کدبانو.سوزنی ( از مجمعالفرس ).بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق
بدان صفت که نسازد بنانج پیش بنانج.شمس فخری ( از مجمعالفرس ).|| بعضی مردی را گویند که دو زن داشته باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).