لغت نامه دهخدا
ستمکاری و اندر جان خود تخم ستم کاری
ولیکن جانت را فردا گزاید بار تخم سم.ناصرخسرو.گرچه کژدم به نیش بگزاید
دارویی را هم او بکار آید.سنایی.گرچه ما را چو مار مهره دهند
روزی آخر چو مار بگزایند.مسعودسعد.گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزاید نه شمشیر و تیر.سعدی. || گزند رساندن. مضر بودن. آزار رساندن :
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.دقیقی.به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.فردوسی.نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.فردوسی.مگر داد گستر ببخشایدم
مگر ز آتش تیره نگزایدم.شمسی ( یوسف و زلیخا ).مر دوستان دین را یک یک همی نوازی
مر دشمنان دین را یک یک همی گزایی.فرخی.در طعامی چرا کنی رغبت
که اگر ز آن خوری تو بگزاید.ناصرخسرو.ولیکن حکیم گفته ، نگزاید قطره باران اندر دریا، اگر منفعت نکند. ( ترجمان البلاغه رادویانی ). و اگر [ شراب ] در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
آن کس که ز پشت سعد سلمان آید
گر زهر شودملک ترا نگزاید.مسعودسعد.هر که را برتن از قبول تو حرز
املش چون شفا بنگزاید.انوری.از برای آنکه زو عیدی ستانم روز عید
بر تن این سی روز روزه هیچ نگزاید مرا.سوزنی.تا بهر شهری بنگزاید مرا هیچ آب و خاک
خاک شروان بلکه آب خیروان آورده ام.خاقانی.بعضی را در آن جهان بگزاید. ( کتاب المعارف بهاولد ).
گَرَم راحت رسانی ور گزائی
محبت بر محبت میفزائی.سعدی.- مردم گزایی ؛ مردم آزاری :
دلیران شمشیرزن بیشمار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.نظامی.