گردمشت

لغت نامه دهخدا

گردمشت. [ گ ِ م ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) قبضه مدور. مشت گرد. || هر چیز گرد، مانند: قبضه مشت :
بود لیقه اش با سیاهی درشت
دواتش زند بر قلم گردمشت .ملاطغرا ( از آنندراج ). || مجازاً نوعی از قبضه کمان و گرفتن آن. ( آنندراج ) :
اگر قبضه شه بود گردمشت
دهد ناوکش داد خصم درشت.ملاطغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(گِ مُ ) (ص مر. ) ۱ - مُشت ، پنجة جمع شده . ۲ - قبضه ، قبضة کمان .

فرهنگ عمید

۱. پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند و به کسی بزنند.
۲. قبضۀ کمان و گرفتن آن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مشت گرد قبض. مدور . ۲ - هر چیز گرد مانند قبضه : بود لیقه ای با سیاهی ( صراحی ) درشت دو اتش زند بر قلم گرد مشت . ( طغرا ) ۳ - نوعی از قبضه کمان : اگر قبض. شه بود گرد مشت د هد ناوکش داد خصم درشت . ( طغرا )

ویکی واژه

مُشت، پنجة جمع شده.
قبضه، قبضة کمان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال نخود فال نخود فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت