کبچ

لغت نامه دهخدا

کبچ. [ ک َ ] ( ص ) کبج. کبجه. هر چاروایی که زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد. ( ناظم الاطباء ).
کبچ. [ ک َ ] ( ص ) احمق. || معجب. خویشتن ستای. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
همه با حیزان حیز و همه با کبچان کبچ
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.قریعالدهر.|| ( اِ ) کیچ. بهره. تفرقه : کبچ کبچ. رجوع به کبچ کبچ شود. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

احمق خویشتن ستای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال ورق فال ورق فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال پی ام سی فال پی ام سی